پست های پرطرفدار

۱۳۸۸ مرداد ۱۷, شنبه

تست کنکور

عكس زیر مربوط است به:
الف: كلاس ترك اعتیاد مركز بازپروری
ب: جلسه توجیهی اصحاب كهف پس از بیدار شدن از خواب
ج: كلاس آمادگی گذر از روی پل صراط برای یك پا لب گوریها
د: جلسه جمعی از اعضای مجلس محترم خبرگان رهبری

سخنان تکان دهنده علیرضا بهشتی بعد از بازداشت

فرمان در دست نابخردان
بسم الله الرحمن الرحیم
در بازداشت که بودم یکی از بازجویان سوالی از من پرسید که در جوابش مجبور شدم نام مقام معظم رهبری را ببرم. علیرغم آن که به اندازه معمول ادب را رعایت کرده بودم دو نفر از افراد حاضر در آنجا به شدت برآشفته شدند. آنها مدعی بودند دهان من نجس است و نباید نام ایشان را به زبان می آوردم. سپس کلمات زشتی گفتند که به راستی دهانشان را نجس می‌کرد. می‌گفتند که اگر رهبری فرمان دهد ...... متاسفم که نمی توانم متن سخنان رکیک آنان را بازگو کنم تا معلوم شود که آنها در باره رهبری نظام چه تصور می کردند؟ تصوری فرسنگ ها به دور از حقیقت. حاشا و کلا که صاحب چنین تصوراتی بویی از خرد برده باشد. با این حال این روزها دور در دست اینهاست؛ همان کسانی که در سر صف صبحگاه به همسر سردار شهید جنگ توهین می‌کنند. ساختمان روزنامه کلمه سبز پیشتر محل شورای احیای آثار شهید بهشتی بود و فرزند گرامی آن بزرگوار در آنجا مجموعه کاملی از کتاب های شخصی وی را شامل منشورات اول انقلاب، اعم از آن که به نیروهای اسلامی یا ضدانقلاب تعلق داشته باشد جمع کرده بود. وقتی که بنا شد به محل جدید بروند به علت تنگی جا برخی از این کتاب ها در روزنامه امانت ماند و به هنگام حمله نیروهای امنیتی به دست آنها افتاد. یکی از دو نفری که در بالا گفتم در همان صحبت برایم توضیح داد که در دفتر روزنامه کتاب های منافقین را پیدا کرده است و این سند ارتباط تشکیلاتی روزنامه ما با این سازمان است. می‌گفت که از این کتاب ها فیلمی تهیه کرده است که در سیما پخش خواهد کرد تا ما رسوا شویم. بعدها شنیدم که شبکه خبر این فیلم را با همین توضیحات پخش کرده است. دوست داشتم از او بخواهم که این کار را نکند. می‌خواستم به او بگویم که خیلی از جوان‌های مردم منافقین را نمی شناسند و با زشتی های عمل آنان آشنا نیستند. آنهایی که آشنا هستند هرگز باور نخواهند کرد که فرزند شهید بهشتی با قاتل پدرش ارتباط سازمانی داشته باشد، ولی کسانی که کارنامه ننگین آنان را نخوانده‌اند، یا تنها از طریق رسانه‌های رسمی چیزی از آن شنیده‌اند با چنین حرکاتی چه بسا آنها را هم مثل مهندس موسوی قربانیان مظلوم تبلیغات شما تصور کنند و چهره زشتشان تطهیر شود. دوست داشتم بگویم بی‌عقلی‌ نکنید و از حوادث این روزها مرتعی برای منافقین نسازید. هنوز که هنوز است گاهی آن صحنه را در ذهن خود مرور می‌کنم و با خود می‌گویم ای‌کاش می‌شد و به آنها این را می‌گفتم یا آن را می‌گفتم. از جمله ای‌کاش از آنها می‌پرسیدم آیا شما با این مقدار عقل و درایت می‌خواهید کشور را اداره کنید و این بحران را پشت سر بگذارید؟ این روزها فرمان در دست چنین افرادی افتاده است. نمایش مجازات زندانبانان خاطی را خیلی جدی نگیرید. کاملا معلوم است که آن را هم چنین افرادی دارند کارگردانی می‌کنند - از بس که بد کارگردانی می شود. اگر راست می‌گویند اسم یکی از جلادان کهریزک را ببرند تا فرزندانش به روی او تف بیندازند و بعدها که به عنوان فرمانده حفاظت اطلاعات فلان نیرو منصوب شد مردم او را بشناسند و اعتراض کنند. مخالفین خود را با پیژامه در دادگاه هو می‌کنند، اما مخالفین مردم را حتی معرفی هم نمی‌کنند. این روزها فرمان بیشتر از گذشته به دست بی‌خردان قرار دارد. هنوز که هنوز است مدعی هستند رجوی از مهندس موسوی حمایت می‌کند. خب! منظور؟ از یک طرف، به قول خودتان پنج گروه برای ترور موسوی فرستاده است که شما چهار گروهشان را دستگیر کرده‌اید. چرا این کار را کرده است؟ چون می‌داند وجود موسوی‌ است که از غلتیدن کشور در حرکات کور و آشوب‌های دلخواه منافقین جلوگیری می‌کند. از طرف دیگر بنا به گفته شما از او حمایت کرده است تا از بی‌عقلی‌های شما حداکثر میوه را بچیند. تا خود را دوست جوانان کتک‌خورده و توهین شده جا بزند و برایشان دام پهن کند. شما چه‌کاری برای جلوگیری از این کار او انجام می‌دهید؟ پیام او را به هر کسی که نشنیده بود هم می‌رسانید. ضمن آن که بنا به گفته یکی از دوستان که پایگاه‌های خبری مرتب با سازمان منافقین را کنترل کرده است خبری مبنی بر حمایت رجوی از مهندس موسوی در آنها وجود ندارد و تنها منبع این خبر خبرگزاری جمهوری اسلامی است. آیا یک ذره عقل در این کار وجود دارد؟ فقط فکر آن هستند که امروزشان را به فردا برسانند،‌ اگرچه لازم باشد تمامی نظام وانقلاب را فدا کنند. فرمان در دست بی‌خردها افتاده است. به بزرگانی که زمانی به همنشینی با آنها افتخار می‌کردم جسارت نمی‌کنم. اما احساس می‌کنم که این روزها در جبهه مقابل هرکس حرفی بزند که از آن بوی عقل به مشام برسد به عدم وفاداری متهم می‌شود. نابخردان با چنین شیوه‌ای خرد را از صحنه بیرون می‌کنند. دو ماه گذشته است. کدامیک از سیاست‌هایی که آنها پیشنهاد داده بودند به نتیجه‌ای جز بدتر کردن اوضاع منجر شد؟ با این حال هنوز دور در دست آنهاست. قاعدتا در توجیه شکست‌های خود می‌گویند اگر این کارها را نکرده بودیم امروز اوضاع از این هم بدتر بود. درخت گردکان به این بزرگی - درخت خربزه الله اکبر البته اگر ماجرای ما و آنها یک جنگ تمام‌عیار بود از چنین ضایعه‌ای استقبال می‌کردیم؛ اما نیست. حقیقت این است که در دو ماه گذشته اکثر دستاوردهای عظیمی که نصیب مردم شد در نتیجه اشتباهات اردوگاه مقابل بود. با این همه ما از این مقدار خطا استقبال نمی‌کنیم، زیرا از عواقب آن برای نظام و کشور بیمناکیم. آیا بنشنیم تا کشور مرتع منافقین شود؟ آیا بنشینیم تا بیگانگان برای دسترسی به خبرهای صحیح معتمد مردم قرار بگیرند؟ آیا بنشینیم تا بیگانگان میوه اشتباهات اینان را در پشت میز مذاکرات بچینند؟ یا به خواسته‌‌های به حق مردم پشت کنیم و آنها را تنها بگذاریم تا به همه چیز پشت کنند؟ اندکی عقل از انبوهی رنج پیشگیری خواهد کرد. اگر می‌خواهید گمان بد ببرید به کسانی ببرید که اساس کارشان افراط است. و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذکرنا و اتبع هواه وکان امره فرطا. و از آن کس اطاعت مکن که قلبش را از یاد خود غافل ساخته‏ایم و از هوس خود پیروى کرده و اساس کارش بر زیاده‏روى است. آنها همان‌هایی هستند که از مردم چهار میلیون تومان و شش میلیون تومان و هفت میلیون تومان باج می‌گیرند تا امکان یک تماس پنج دقیقه‌ای با فرزندانشان را فراهم کنند؛ این‌قدر فرصت‌طلبند، این‌قدر سودجو هستند. اگر حرف مرا باور نمی‌کنید حرف دکتر روح‌الامینی را باور کنید. آنها برای به اجرا درآوردن ویژه‌خواری‌های برنامه‌ریزی شده بعدی‌‌شان چاره‌ای جز بدگمان کردن شما نسبت به وفاداری کسانی که صلاحیت عقلی اداره این مناصب را دارند نمی‌بینند. و دنیا خواب است؛ آن را هرگونه که تعبیر کنیم روی می‌دهد، مخصوصا اگر بد تعبیر کنیم. اگر امروز در راه‌پله خانه با همسایه مواجه شوم و او به من سلام نکند می‌توانم آن را به دلمشغولی و یا سهو او تعبیر کنم و از کنار آن بگذرم، یا آن را نشانه سرسنگینی و بی‌ادبی او بدانم و اعمال بعدی خود را بر اساس چنین قضاوتی قرار دهم تا او به راستی به بی‌ادبی و سرسنگینی سوق داده شود؛ خیرخواهی‌های دوستان را به بی‌وفایی تعبیر نکنیم. سایت قلم

۱۳۸۸ مرداد ۱۶, جمعه

شریک وزیر صنایع در دزدیدن اختراع "اتاق امن " کیست؟

روزنامه همشهری چاپ 3 مرداد 88 خبر از تقلب در ثبت طرح اتاق امن توسط مسئولان شهرداری درسال 82 داد. که طرح یک بنده خدایی رو دزدیده و به اسم خودشون چاپ کرده بودن. همونطور که تو عکس روزنامه میبینید از مولفای کتاب اسامی دکتر موسی مظلوم و علی اکبر محرابیان (وزیر صنایع) دیده میشه ولی اسم مولف دوم رو روزنامه با فتوشاپ پاک کرده!این بود که کنجکاو شدم و رفتم یك نسخه از کتاب رو پیدا کنم تا ببینم اون نفر دوم کیه! فکر میکنید باز اسم کی درآمد؟! خوب خودتون ببینید:

اخوی چرا رو تو پوشوندی؟

نکنه ترسیدی؟ تو هم احساس کردی که آخرین روزهای زورگویه ؟ میخوای فردا ننه من غریبم در بیاری ؟

دستمزد این آقا : وزارت؟!

شنیده ها حاکی براین است که این آقا درچند روز آینده بعنوان دستمزد شکنجه های گذشته واخیروپاداش زخمهایی که بردل وجان مردم نهاده است به مقام وزارت خوفیه اطلاعات برگزیده خواهد شد.
به این پست هم توجه کنید

بیانیه شورای فعالان ملی مذهبی درباره بازداشت هاله سحابی

شورای فعالان ملی مذهبی در واکنش به بازداشت هاله سحابی بیانیه‌ای صادر کرد. متن این بیانیه را در ادامه می‌خوانید: هاله سحابی (قرآن پژوه و از فعالان سیاسی و اجتماعی و حوزه زنان)، دختر ۵۴ ساله مهندس عزت‌الله سحابی از شهروندانی است که در تاریخ ۱۴ مرداد به طور غیرقانونی بازداشت شده است. بنا به مشهودات افراد حاضر در صحنه ایشان توسط لباس‌شخصی‌ها به شدت مضروب و دستگیر شده و بوسیله یک ماشین با شماره شخصی که معلوم نیست متعلق به چه نهادی است، به مکان نامشخصی منتقل شده است.شورای فعالان ملی – مذهبی ضمن اظهار تأسف از روندی که حاکمیت و دولت را بیش از پیش در برابر مردم قرار داده، برخوردهای خشونت‌بار توسط نیروهای غیررسمی و رسمی با شهروندانی که منتقد و معترض به انتخابات «و دولت ۲۳ خردادی» هستند، محکوم می‌کند و اعلام می‌دارد با توجه به بیماری دیابت خانم سحابی و زخمی شدن ایشان در هنگام دستگیری، سلامتی نامبرده به شدت تهدید می‌شود. ما خواستارآزادی فوری ایشان بوده و مسئولیت حفاظت از جان و سلامتی خانم هاله سحابی را برعهده نیروهای انتظامی و امنیتی میدانیم.
شورای فعالان ملی – مذهبی۱۵ مرداد ۱۳۸۸

ازضحاک و کاوه تا مضحکه ی انتخابات!!!

ف.م.سخن
مضحکه محاکمه معترضان و روزنامه‌نگاران را محکوم می کنیم." «گزارشگران بدون مرز»
این هم از آن مرض هاست که تا چشم ات به یک کلمه می افتد، ذهن ات فوری سراغ کلمات مشابه برود و از بغل یک موضوع عادی، چیزهای غریب بیرون بزند. مَردُم جمله ی بالا را می خوانند و رد می شوند می روند سراغ کار و زندگی شان، ما جمله ی بالا را که می خوانیم، مثل متخصصان کشف رمز که به جمله ای رمزی برخورد کرده باشند، این قدر آن را جلوی چشم مان می گذاریم تا معنی و مفهومی در آن پیدا کنیم، و گوهری را از دل سنگ بیرون بکشیم. مرض ما با دیدن کلمه ی "مضحکه" یک دفعه عود کرد. گفتیم خدایا این کلمه چقدر شبیه به یک کلمه ی دیگر است که هر چند به این جمله مربوط است، ولی اصلا یادمان نمی آید چیست. یک شب تا صبح نخوابیدم تا بالاخره اول، کلمه ی ضِحْک و بعد کلمه ی ضحاک در مغزم درخشیدن گرفت. احتمالا می دانید که معنی لغوی ضحک می شود خنده و ضحاک می شود بسیار خندنده و خندان. از آن طرف هم ضحاکِ شاهنامه را داریم که موجودی خبیث بود و پدرِ مَردُم را به مدت هزار سال در آورد (می دانم این جمله باعث شد تو لب بروید و ناامیدی و یاس تمام وجودتان را فرا بگیرد، ولی غمگین نشوید چون قدیمی ها، کمی اهل "اگزاژره" کردن بودند و یک کلاغ چهل کلاغ می کردند والا کجا عمر کسی هزار سال است که بخواهد هزار سال ظلم کند و پدر مردم را در آورد؟) این جناب ضحاک که در تاریخ اسطوره ای ایران از او به زشتی و خباثت یاد شده، دو تا مارِ گردن کلفت (مثلا در ابعاد مرتضوی و فیروزآبادی؛ جهت تمثیل و روشن شدن ابعاد عرض شد) بر دوش داشت که خیلی خوش اشتها بودند و هر روز مغز دو جوان رعنا را نوش جان می کردند (اگر در این جا که صحبت از دو جوان رعنا شد، بی اختیار یاد ندا آقا سلطان و سهراب اعرابی افتادید، تقصیر خودتان است که زیادی به اخبارِ روز توجه می کنید چون موضوع صحبت ما اصلا به این ها ربطی ندارد). به هر حال، مبادا بپندارید که جناب ضحاک بسیار خندنده بود که به او این لقب را داده اند (معمولا این تیپ افراد مثل برج زهرمار می شوند)، بل که یکی از القاب او اژی دهاک بوده که مُعَرَّب آن ازدهاق می شده. اژی به معنای مار بوده و دهاک دو بخش داشته، که بخش اول همان عدد ده است، و بخش دوم "آک" که به معنی عیب و آفت است و این یعنی جناب اژی دهاک، ده عیب داشته که چند تای آن ها که یادم است، این ها بوده: بی دادگری، دروغ گویی، بی شرمی، بددلی، بی خردی، زشت پیکری و غیره (ای داد بی داد. اگر این ها را که گفتم، باز یاد کس یا کسانی افتادید، مسئله ی خودتان است و به ما و بحث ما ابداً مربوط نمی شود). باری عرب ها این دهاک را گرفتند کردند ضحاک، به معنی بسیار خندنده، که نمی دانم مصداق داشته یا نداشته ولی حدس می زنم، این جناب، مثل تمام دیکتاتورهای خون ریز، که فقط با مغز جوانان، گرسنگی شان رفع می شود، موقعی که کسی آزار می دیده، یا شکنجه می شده، یا دست و پایش را می گرفتند تا مغزش را متلاشی کنند می خندیده (آن زمان باتون نبوده، فکرهای الکی نکنید). نه تنها می خندیده، بل که قهقهه می زده، از این رو عرب ها که ذوق ادبی و شعری دارند، هنگام معرب کردن کلمه، این جنبه را در نظر می گیرند و نام او را تبدیل به ضحاک می کنند. می بینید که مرض من دارد کم کم شکوفا می شود. در این‌جا یک حسِ خوشایندِ خود کریستیان بارتُلُمه بینی یا دکتر بهمن سرکاراتی بینی به من دست می دهد و در خیالاتِ خودم کلمات را ریشه یابی می کنم. خب آدم است و هزار آرزو! در واقعیت که این ها نیستیم، بگذار در خیال باشیم! باری مارهای روی دوش این جناب ضحاک اشتهای خوبی برای خوردن مغز جوانان و نابود کردن آن ها داشتند، و روزی دو عدد مغز میل می کردند (احتمال می دهم شکم و هیکلِ یکی از مارها خیلی خیلی خیلی گنده بوده باشد. همین طوری البته حدس می زنم). آن طور که فردوسی می گوید با پادشاهی جناب ضحاک، رفته رفته گزند و جادو، از کارهای آشکار و پسندیده، وَ راستی و هنر، از کارهای پنهانی و بی ارزش شد و دستِ دیوان، بر بدی دراز گشت (خدا مرا نبخشد اگر شما با خواندن این جمله، کلمه ی پادشاه را به شیوه ای که اکبر گنجی این روزها می گوید سلطان ببینید، و جنابانِ دیوان را هم‌ردیفِ مسئولان امنیتی و قضایی امروزی قرار دهید). بالاخره بعد از چند صد سال، مردمی که جوانان شان خوراک مارهای جناب ضحاک می شد، به فکر افتادند، که یک خاکی بر سرشان بریزند و نگذارند ندا ها و سهراب ها (ببخشید؛ من هم انگار تحت تاثیر اخبار روز هستم، می خواستم بگویم جوانان، نام این دو بی اختیار بر زبان ام آمد) باری نگذارند جوانان، خوراک جانوران وحشی شوند. چه کنیم، چه نکنیم، دو نفر به نام های اَرمائیل و گرمائیل که مردمانی نیک اندیش و پاک کیش بودند، چاره اندیشیدند که به عنوانِ آشپز به نزد ضحاک بروند تا مگر بتوانند از آن دو جوان، یکی را رهایی بخشند (خب آن همه چیز به یادتان افتاد، این دو تا را هم تشبیه کنید مثلا به اصلاح طلبان امروزی. کی به کی است!) این ها چه کردند؟ آمدند مغز یک جوان را با مغز یک گوسفند آمیختند و به خورد آن دو مار ابله دادند (ابله بودن شان از آن رو معلوم می شود که فرق مغز آدم با گوسفند را نمی فهمیدند!) داستان، طولانی و البته شیرین است. پایانِ خوشی هم دارد. بگذارید، آن چه را سرکار خانم دکتر میترا مهرآبادی به نثر شیرین خود نوشته، در این جا بیاورم که ببینید آخر عاقبت ضحاک و مارهای روی دوشش چه می شود. اول از همه جناب ضحاک که نگران فردای خود است، از جماعتی که دورش را گرفته اند و مَجیزش را می گویند گواهی می خواهد که آدم خوبی ست:ضحاک با موبدان گفت:..."اکنون، شمایان باید گواهی ای بنویسید که من جز نیکی نکرده و جز راستی سخنی نگفته و جز داد نخواسته ام" (اگر صادق هدایت در آن جمع حضور داشت شک ندارم که بلافاصله می گفت: زکی سه! و بعد هم سرش را از دست می داد!) آن گروه را از بیم ضحاک یارای سخن گفتن نبود؛ پس آن گواهی بنوشتند (لابد این جا هم یادِ آیت الله رفسنجانی و برخی دیگر از بزرگان حوزه ی علمیه ی قم افتادید. من که زورم به خیال پردازی شما نمی رسد؛ هر جور دل تان می خواهد فکر کنید!) اما یک دفعه، هیاهویی برخاست و کاسه کوزه ی ضحاک به هم ریخت:لیک در همان زمان ناگاه فریاد ستمدیده ی دادخواهی برخاست... او خروشید و دست بر سر زد و گفت: شاها، من کاوه ام که اینک به دادخواهی نزد تو آمده ام، پس اگر کار تو داد ستدن است، داد من بستان، لیکن بدان که این ستم را تو بر من روا داشته ای... مرا در گیتی هجده پسر بود که اکنون از ایشان تنها یکی مانده است. پس این یکی را بر من ببخشای (استطراداً عرض کنم که این انگار خاصیت ژنتیکِ ما ملت ایران است که هفده جوان را که از دست دادیم و آخری که باقی ماند، تازه به پا می خیزیم و حق مان را طلب می کنیم. تا آن موقع معمولا ساکت می نشینیم و به سینه می کوبیم و زیر لب نفرین می کنیم. تازه طلبِ حق مان هم خیلی مودبانه و "سیویلایزد" و خواهشگرانه است. یعنی نمی گوییم، مرتیکه ی فلان فلان شده ی جلاد، چرا هفده پسرم را کشتی؟ بل که می گوییم، لطفاً این یک دونه را که برام باقی مونده، به من ببخشای! الحق که از همان ایام باستان، طرفدار مبارزه ی بدون خشونت بوده ایم!) بعد کاوه که از بس بچه هایش را طلب کارانه و حق به جانب، از او گرفته اند و کشته اند فکر می کند، لابد دلیلی داشته که این کار را کرده اند و شک می کند که نکند این حق ضحاک بوده که مغز بچه هایش را جلوی مارهایش بریزد، خیلی متین و منطقی می گوید:شاها بنگر که اگر من گناهی کرده ام، پس بازگوی، وگرنه با ستمِ بی بهانه بر من، دردسر خویش را افزون مساز و بدان که ستم را باید بهانه و اندازه ای بُوَد (ملاحظه می فرمایید که مثل امروزِ ما، او هم "ستم" را یک سره نفی نمی کند و فقط برای آن دلیل و اندازه می طلبد. بعد تا می تواند با زبان مودب و رفتاری متین به سلطان جائر نصیحت می کند). در این جا ضحاک، مثل تمام سلاطین و پادشاهان، با عرضِ معذرت و شرمندگی، وارد فازِ خر کردن رعیت می شود. اول می گوید فرزند او را بدو باز دهند و به او نیکی کنند (یعنی به جانِ تو من خبر نداشتم که روزی مغز دو جوان را در بازداشتگاه کهریزک جلوی نوچه هایم، یعنی مارهایم می ریزند. اگر خبر داشتم، حتماً مانع می شدم (ای بابا! نمی دانم چرا مسائل دیروز و امروز بی خود و بی جهت با هم قاطی می شوند. بازداشتگاه کهریزک را در جمله فوق ندیده بگیرید). سپس به کاوه فرمان می دهد که او نیز بر گواهی خوب بودن اش گواه باشد و زیر کاغذی که بزرگان امضا کرده اند، امضا بگذارد! الله اکبر! (این الله اکبر را من می گویم. در آن زمان الله را نمی شناختند. طرف زده هفده بچه ی کاوه را کشته، تازه امضا می خواهد که آدم خوبی بوده! زهی وقاحت! زهی بی شرمی! چی؟! باز یاد کسی در حکومت فعلی ایران افتادید؟ شما را به خدا ول کنید...) آقا یک دفعه کاوه مثل تمام ملل تحت ستم جهان که اولش منطقی و برازنده در مقابل دیکتاتور ظاهر می شوند، بعد یک‌دفعه جوش می آورند و کافه را به هم می ریزند، به قول فردوسی به خروش می آید:کاوه بر بزرگانی که آن گواهی نوشته بودند، خروشید و گفت: شمایانی که هراس از یزدان را با این کرده ی خویشتن، از دل بیرون ساختید، با دل سپردن به گفتار ضحاک و فرمان بردن از اوی، به سوی دوزخ شتافتید (آخ آخ آخ آخ!) لیکن من نه بر این گواهی گواه می شوم و نه از شاه در هراس می گردم (دمت گرم! این کاوه هم اخلاقیات اش شبیه اکبر گنجی خودمان است). کاوه پس آنگاه خروشید و از جای جست و آن گواهی پاره کرد و به زیر پا کوبید و خروشان به همراه فرزندش از کاخ بیرون شد. بعد از این حادثه ی شگفت، درباریانِ کاسه لیس و چاپلوس به صدا در آمدند که جناب خامـ..، ببخشید جناب ضحاک، چرا کاوه را به حال خود گذاشتید و اجازه دادید این طور با شما حرف بزند؟ یک اشاره می کردید ما سرش را در سینی تقدیم حضور می کردیم (یک چیزی تو مایه ی صحبت های سردار نقدی با "آقا"). او انگار به تاوان خواهی فریدون آمده بود (به زبان امروزی، او وابسته به نیروهای بیگانه و اپوزیسیون خارج از کشور و طرفدارِ انقلاب مخملی بود و می خواست از شما انتقام بگیرد و "دشمن" را پیروز گرداند). ضحاک پاسخ داد:چون کاوه از درگاه پدیدار گشت و آوایش را بشنیدم، گویی میان من و او کوهی آهنین پدید آمد و نتوانستم در برابر او کاری کنم، آن زمان نیز که دو دست بر سر زد (این نشان می دهد که اجداد ما نیز مثل خودِ ما وقتی حالت بیچارگی و خشم بر آن ها مستولی می شده، دو بامبی تو سرشان می کوبیدند) گویی شکستی بر دل من آمد (باز خدا بابای ضحاک را بیامرزد که کمی عاطفه دارد. امروزی ها همین را هم ندارند). اینک نیز ندانم که از این پس چه خواهد شد، چه، کسی را از راز آسمان، آگهی نیست (در زمان ضحاک، از تئوری ماتریالیسم تاریخی مارکس و فروپاشی نظام های حکومتی و فرماسیون های اجتماعی در اثر تضاد درونی خبر نداشتند، لذا این فروپاشی ها را به راز آسمان نسبت می دادند. البته ما هم که خبر داریم، وضعی بهتر از آن روزگار نداریم. این جمله ی ضحاک هم نشان می دهد، که حکام جائر، تا صدای اعتراضی از مردم بلند می شود، بدون استثنا زهره ترک می شوند و نمی دانند چه خاکی بر سرشان بریزند.) عرض کنم خدمت تان که کاوه چون از نزد شاه بیرون آمد، مردم کوی و بازار بر او گرد آمدند (نمی دانم آن زمان که فیس بوک و توییتر نبود و آقای دکتر سازگارا، اخبار مربوط به تجمعات را از طریق تفسیر خبر صدای آمریکا به گوش مردم نمی رسانید، این جماعت از کجا مطلع شده بودند که آن روز باید در کوی و بازار اجتماع کنند). کاوه بر خروشید و فریاد کرد و مردم را به دادخواهی فراخواند. آنگاه چرمی را که آهنگران هنگام کار می پوشیدند، بر سر نیزه کرد و خروشید که ای نامداران یزدان پرست، آیا در میان شمایان کسی نیست که آهنگ فریدون کند تا به نزدش رویم و گوییم که این ضحاک، اهریمن و دشمن خداوند است؛ تا مگر او چاره ای اندیشد... از این جا به بعد زیاد وارد "دیتیل" نمی شوم چون نمی دانم این فریدون، در دوران کنونی، شما را یاد چه کسی می اندازد. احتمالاً یک عده یاد مهندس موسوی می افتند، یک عده یاد آقای کروبی... ولی یک چیز مسلم است و آن این که به جای چرم، این روزها پارچه ی سبز به اهتزاز در آمده. و البته جناب کاوه هم به نظر، نواندیش دینی می آید چون از اهریمن و خداوند سخن می گوید و به گُمانم هنوز به مرحله ی سکولاریسم نرسیده است (باید ببینیم در آن دوران آیا کسی مثل آقای اسماعیل نوری علاء بوده که مطلبی انتقادی در مورد این سخن کاوه و نامربوط بودن ظلم زمینی به اهریمن و خداوند بنویسد یا نه). آخر عاقبت کار را هم که حتما می دانید. همان بلایی سر ضحاک آمد که سرِ همه ی ظالمان تاریخ می آید. گیرم هزار سال هم حکومت بکند و طبقِ بر آوردِ من در طول زمامداری اش، پانصد ششصد هزار جوان را کشته باشد (۱۰۰۰ ضرب در ۳۶۵ ضرب در ۲ می شود ۷۳۰۰۰۰ نفر که با ترفند دو سر آشپز چند هزار نفری از این تعداد کم می شود. به هر حال همان پانصدهزار نفر تقریبا معادل است با جوانان کشته شده در دوران بعد از انقلاب و در زمان جنگ). بله. اول او به خارج از کشور فرار کرد، بعد قصد باز پس گرفتن تاج و تخت از دست رفته را داشت که فریدون او را به کمک مردم دستگیر و بالای کوه دماوند در بند کرد (خواهش می کنم نفرمایید که چنین موجود خونریز جنایتکاری باید بخشیده می شد. همین قدر که در آن زمان او را نکشتند و در غاری حبس کردند نشان دهنده ی رعایت حقوق او بوده است). و این چنین بود که گیتی از بد ضحاک پاک شد... بله. یک کلمه ی مضحکه در تیترِ خبر دیدن و این همه ماجرا آفریدن، الحق که مرض است!

شهید امیر جوادی فر لنگرودی

آخرین عکس در بیمارستان
به قلبم مینگرم
به قلبم می نگرم
آماده است
تا سوراخ شود.
شلیک کنید.
پنجره ای باز می شود.
آن جاخیابانی را می بینم :
رودخانه ای در خون
اماپر آواز.
جعفر شفیعی نسب

خردسال ترین قربانی کودتا

پنجشنبه گذشته این پسر 12 ساله که علیرضا نام داشت، همراه پدرش برای شرکت در چهلم اولین گروه قربانیان کودتای 22 خرداد راهی بهشت زهرا شد. هنگام بازگشت از بهشت زهرا و در جریان یورش نیروهای انتظامی و لباس شخصی براثر اصابت ضربه باتوم دچار خونریزی مغزی شد و نامش بعنوان خردسال ترین قربانی کودتا ثبت شد. پس از 4 روز جنازه او را در پزشک قانونی تحویل خانواده اش دادند.

شکاف‌ها در روحانیت شیعه: قدرت یا مردم؟

شکاف‌ها در روحانیت شیعه عمیق‌تر می‌شود از راست، محمد یزدی، اکبر هاشمی رفسنجانی، محمود هاشمی شاهرودی و احمد خاتمی در اجلاس خبرگان رهبری
حکومت مطلقه فقیه که در ۱۴ مرداد ۱۳۸۸ با قرق بخش مرکزی شهر تهران توسط نیروهای نظامی، شبه نظامی و امنیتی، مراسم تحلیف رئیس جمهور دهم را برگزار کرد با پنج شکاف جدی و فعال روبه‌روست: شکاف میان حکومت و مردم، شکاف میان اعضای هیئت حاکمه، شکاف میان روحانیت شیعه که هسته سخت حمایت از حکومت دینی بوده‌اند، شکاف میان جناح‌های سیاسی که به اوج خود رسیده است، و شکاف میان نخبگان و گروه‌های مرجع جامعه.
این شکاف‌ها در شرایط بحرانی جامعه امروز ایران در حال عمیق‌تر شدن و تشدید یکدیگر هستند و در صورتی که حکومت نتواند حداقل در شکاف میان هیئت حاکمه (شکاف در مجلس خبرگان که محمد یزدی و هاشمی رفسنجانی آن را نمایندگی می‌کنند، و شکاف در مجلس تا حدی که اکثریت اعضای فراکسیون اقلیت در مراسم تحلیف شرکت نمی‌کنند یا آن را با شروع سخنان احمدی‌نژاد ترک می کنند) و شکاف میان روحانیت دستکاری‌هایی در جهت التیام صورت دهد شاهد گسترش بحران سیاسی در ایران خواهیم بود.
پویایی تازه شکاف‌ها
شکاف میان حکومت و مردم به واسطه بحران گسترده اعتماد عمومی و شکاف میان گرو‌ه‌های مرجع (که در اطلاعیه‌های سینماگران، نمایشنامه‌نویسان و کاریکاتوریست‌ها به خوبی نمایان است) پویایی تازه‌ای به شکاف میان اعضای هیئت حاکمه و روحانیت بخشیده است.
اکنون با فشار مردم و گروه‌های مرجع تَرَک‌ها در ساخت روحانیت و هیئت حاکمه بازتر و بازتر می‌شوند و حکومت را بیش از پیش با بحران‌های مشروعیت، اقتدار، نفوذ و محبوبیت در گیر می‌کنند. به همین دلیل است که صندلی‌های خالی مجلس در روز تحلیف باید با کارمندان دفتری و فضای مراسم تنفیذ باید با بازیگران سینما و مربیان ورزشی و دیگر کارکنان دولتی پر شود. عموم روحانیون سنتگرا و چهره‌های نمادین مشروعیت مثل افراد خانواده خمینی حکومت را از این جهت تنها گذاشته‌اند.
ولایت جور
شکاف میان روحانیت با عدم تبریک بسیاری از مراجع به رئیس جمهور آشکار شد و با بیانیه‌های روحانیون عالیرتبه مثل حسینعلی منتظری، یوسف صانعی و اسدالله بیات زنجانی در باب جائر بودن حکومت، عدم مشروعیت دولت و غیر شرعی بودن رفتار حکومت با مردم و زندانیان صورتی تازه به خود گرفت.
بیانیه منتظری در مورد ولایت جور باب تازه‌ای را در فقه سیاسی شیعه گشود و فقه معترض شیعه از ولایت‌مداری دهه ۱۳۶۰ رسماً به حق‌مداری دهه ۱۳۸۰ گذر کرد. روحانیت شیعه که قرن‌ها پیش از به دست گرفتن قدرت در سال ۱۳۵۷ در سمت مردم می‌ایستاد اکنون دو شقه شده است: روحانیتی که حفظ نظام و قدرت سیاسی را به هر قیمت خواهان است و برای این امر از هیچ اقدام و ابراز نظری گریزان نیست (تقدم قدرت بر حق) و روحانیتی که در سمت مردم می‌ایستد و قدرت را با حق می‌سنجد و حقوق مردم را مقدم بر مصالح نظام یا حفظ آن تلقی می‌کند (تقدم حق بر قدرت).
مصلحت نظام
بحث فقهی روز میان حلقات روحانیت، آنچنان که از نامه مصطفی محقق داماد به محمود هاشمی شاهرودی (مورخ ۱۱ مرداد ۱۳۸۸) بر می‌آید، بحث حفظ نظام سیاسی و روش‌های آن، مصلحت نظام، روش‌های مواجهه با اعتراضات مسالمت‌آمیز و نقش و کارکرد قوه قضاییه در یک نظام اسلامی یا به طور کلی حکومت در جهان امروز است.
بر اساس دیدگاه اقتدارگرایانه و تمامیت‌طلبانه که اکنون عموم مجاری قدرت را در ایران در اختیار دارد حفظ نظام نه تنها مهم‌تر از احکام شرع واصول اولیه اسلام است (دیدگاه خمینی) بلکه هر اصل عقلانی و اخلاقی دیگری را در پای این مصلحت می‌توان قربانی کرد (دیدگاه محمد یزدی و محمد تقی مصباح یزدی).
از این جهت شکنجه زندانیان برای اعتراف گیری، ضرب و جرح معترضان تا حد مرگ در خیابان‌ها و بازداشتگاه‌ها، کشتن کودکان با ضربات باتوم در خیابان‌ها و شلیک گلوله مستقیم به طرف مردم از پشت بام مساجد توجیه شرعی دارد و حکومت برای بقای نظام سیاسی و حفظ حاکمان در قدرت می‌تواند به هر اقدامی ولو غیرشرعی، غیراخلاقی و غیرقانونی دست یازد.
در این دیدگاه قدرت با حق و اصول مستقل عقلی و اخلاقی سنجیده نمی‌شود بلکه حق با قدرت ولایت فقیه، که منصوب از جانب خداست و مشروعیتش را از مردم اخذ نمی‌کند، سنجیده می‌شود.
قیمومیت شرعی
دیدگاه فقیهان معترض شیعه مثل منتظری، صانعی و محقق داماد که همگی دهه‌ها در حوزه‌های شیعه به کار و تدریس مشغول بوده‌اند و از خانواده‌های ریشه‌دار روحانی هستند در نقطه مقابل دیدگاه قیمومت شرعی قرار می‌گیرد و عدالت و حق را بر فراز قدرت می‌نشاند.
از این دیدگاه که به تدریج وجه غالب را در میان مراجع مستقل‌تر شیعه پیدا می‌کند محاکمات سیاسی در ایران «ننگی است برای قضای اسلامی» (قول یکی از مراجع در نامه محقق داماد به هاشمی شاهرودی) و دعوت حکومت به رحمی در نماز جمعه شایسته روحانیتی نیست که می‌خواهد راهبر مردم به سوی معنویت و رحمت باشد.
روحانیت معترض شیعه در سال ۱۳۵۷ رویای نظامی را در سر می پرورانید که رئیس جمهور آن در میان شادی و تشویق مردم برای تحلیف به مجلس برود؛ اما اکنون با نظامی روبه‌روست که رئیس جمهور آن باید با هلی‌کوپتر، بر فراز ده‌ها هزار نیروی نظامی و امنیتی، دور از نگاه مردم برای تحلیف به مجلس می‌رود و در روز تحلیف مردم با انواع گازهای فلفل و اشک‌آور پذیرایی می‌شوند.
انتخاب تاریخی روحانیت شیعه
روحانیت سنتی که در سه دهه اخیر به واسطه امتیازات حکومتی و رانت‌ها یا تأییدکننده حکومت بود یا با سکوت خویش دست حاکمان را در انجام اعمال غیرقانونی و نیز غیر شرعی آن باز می‌گذاشت اکنون به این نتیجه رسیده است که در صورت سکوت در برابر سرکوب‌های گسترده و قساوتمندانه رژیم مردم را برای همیشه از دست خواهد داد.
اکنون روحانیت شیعه با یک انتخاب تاریخی مواجه‌ است: تبدیل شدن به عوامل ایدئولوژیک یک حکومت دیکتاتوری نظامی یا ایستادن در کنار مردم با بازگشت به اصول و قواعد شرعی و قانونی، و فرهنگ اعتراضی شیعه.

شیخ فضل‌الله نوری با تمام مبانی مدنیت مخالف بود

ماشاءالله آجودانی؛ نویسنده و پژوهشگر تاریخ‌ ۱۳۸۸/۰۵/۱۰ آرمان مستوفی روز پنجشنبه هشتم مرداد، ده‌ها هزار تن از مردم در شهرهای محتلف ایران، یاد «ندا آقاسلطان» و دیگر کشته‌شدگان تظاهرات ۳۰ خرداد، در اعتراض به نتیجه انتخابات ریاست جمهوری، را در چهلمین روز کشته‌شدنشان، گرامی داشتند و درست یک روز پس از آن، جمعه نهم مرداد، صدمین سالگرد اعدام شیخ فضل‌الله نوری فرا رسید، رهبری دینی که که با مشروطیت و انتخابات مخالف بود و آن را مغایر با اسلام می‌دانست.به مناسبت صدمین سالگرد اعدام شیخ فضل‌الله نوری، ماشاالله آجودانی، نویسنده و پژوهشگر تاریخ در بریتانیا، به پرسش‌های رادیو فردا پاسخ گفته است.رادیو فردا: آقای آجودانی، پیش از هرچیز، آیا میان اوضاع سیاسی ایران امروز و ایران زمان شیخ فضل‌الله شباهتی وجود دارد؟ماشاالله آجودانی: اگر ما بخواهیم فضای ذهنی روحانیت دوران مشروطه را با روحانیونی که امروز مخالف تجدد، نوآوری و حق حاکمیت ملی ایران هستند مقایسه کنیم، شباهت بسیار است و گفتمان و استدلال‌ها و برداشت‌ها یکی است.اما متأسفانه امروز شاید آن جناحی که بخش ارتجاعی حاکمیت را دربر می‌گیرد و یا بخش ارتجاعی فهم اسلام را نشان می‌دهد، متحجرتر از دوران مشروطیت است.شیخ فضل‌الله نوری در سلسله مراتب روحانیت در روزگار خود چه مقام و جایگاهی داشت؟او یکی از برجسته‌ترین مجتهدان عصر خود بود و به همین دلیل اگر علمای نجف را که مرجع تقلید بودند کنار بگذاریم، آن زمان برجسته‌ترین مجتهد ایران به لحاظ علمی بود و از این جنبه اعتبار او از افرادی چون بهبهانی و طباطبایی بسیار بیشتر بود.شما به بهبهانی و طباطبایی اشاره کردید که روحانی بودند و نمی‌شد به آنها نسبت ضدیت با اسلام داد، ولی چرا شیخ فضل‌الله با مشروطیت مخالف بود در حالی که آنها موافق بودند؟تنها شیخ فضل‌الله نبود، بلکه روحانیون دیگری هم مانند شیخ فضل‌الله فکر می‌کردند و با هر نوع تجدد و نوآوری مخالف بودند و این تجدد و نوآوری تنها مربوط به مسایل قانون‌گذاری و تشکیل مجلس نبود.ناظم‌الاسلام کرمانی در کتاب «تاریخ بیداری ایرانیان» یک نمونه از گفت‌وگوی خود را با شیخ فضل‌الله نوری ضبط می‌کند. شیخ فضل‌الله نوری در آنجا خطاب به ناظم‌الاسلام می‌گوید: «تو را به حقیقت اسلام قسم می‌دهم که آیا مدارس جدیدیه خلاف شرع نیست و آیا ورود به این مدارس مصادف با اضمحلال دین اسلام نیست؟ آیا درس زبان خارجه و تحصیل شیمی و فیزیک عقاید شاگردان را سخیف و ضعیف نمی‌کند؟»ما می‌بینیم که دایره مخالفت امثال شیخ فضل‌الله در آن دوره فقط با قانون جدید یا مجلس و حق حاکمیت سیاسی نبود بلکه با تمام مبانی مدنیت مخالف بودند.امثال بهبهانی و طباطبایی درک بازتری از اسلام داشتند و بر سر مشروطیت به این نتیجه رسیده بودند که در زمان غیبت امام زمان دولت نمی‌تواند به معنی واقعی کلمه مشروع باشد، اما اگر دولت مشروط به قوانین باشد ظلم و ستم آن از دولتی که مشروط به قوانین نیست کمتر است.اما امثال شیخ فضل‌الله نوری تا پایان بر سر این قضیه ایستادند که مشروطیت و قانون‌گذاری در اسلام حرام است، چون اسلام به قول او کاستی ندارد.پس از انقلاب، در جمهوری اسلامی از او به عنوان «شهید شیخ فضل‌الله نوری» یاد کردند، عکس او را روی تمبر چاپ کرده و نام او را روی بزرگراهی در تهران گذاشتند. چه وجه اشتراکی بین افکار شیخ فضل‌الله نوری و حکومت کنونی ایران وجود دارد؟دست بالا به شریعت اسلامی دادن، وجه اشتراک شیخ فضل‌الله نوری و روحانیون حاکم بر ایران است. آن چه در جمهوری اسلامی اتفاق افتاد این بود که دست بالا به اسلام دادند و خواستند اسلام را در برابر تجدد و نوآوری حاکم کنند.آقای آجودانی، آیا شیخ فضل‌الله نوری هم به ولایت فقیه اعتقاد داشت؟شیخ فضل‌الله نوری به ولایت فقیه معتقد نبود و بر خلاف چیزی که شایع است و این روزها جمهوری اسلامی آن را تجلیل کرده و می‌کند، او نه تنها مدافع ولایت فقیه نبود بلکه طرفدار سلطنت بود و به همین دلیل در جبهه محمدعلی شاه بود و تا آخر از شاه دفاع کرد و علیه مردم به دسیسه پرداخت و محمدعلی شاه را به قتل عام مردم تبریز تشویق و ترغیب کرد.

روز روشن دروغ می گوی ، شب تاریک شکنجه می کند!

حسین طائب، جانشین فرمانده سپاه در بسیج، روز پنجشنبه۸ مرداد، مصادف با چهلمین روز نخستین قربانیان کودتای 22 خرداد راهی مشهد شد. حضور او در مشهد همزمان شد با یکی از وسیع ترین اعتراضات ضد کودتائی مردم در این شهر که فیلم های آن اکنون روی شبکه یوتوب است. طائب که گفته می شود از سوی شورای کودتا که احمدی نژاد نیز عضو آنست، قرار است بعنوان وزیر اطلاعات جانشین محسنی اژه ای در دولت احمدی نژاد شود، در دانشگاه مشهد برای بسیجی های این دانشگاه علیه جنبش سبز مردم سخنرانی کرد. سخنرانی او ادامه کودتا علیه جنبش سبز بود. طائب که از میان نیروهای ثابت و استخدام شده بسیج، یک گردان ضربتی تحت عنوان لباس شخصی تشکیل داده و مشی اوباش، چاقو کش، زناکارسابقه دار، مجرمین تجاوز به عنف و... را در آن جای داده است، در سخنرانی دانشگاهی خود گفت: تکلیف ما در این موضوع آگاه سازی و بالا بردن آگاهیهای خود است. مراقب باشید که آنها پروژه تقابل را کلید نزنند و در این دامگرفتار نشویم.هنگام بازگشایی دانشگاه ها باید وظیفه خود را در این باره انجام دهیم و نباید به فرعی برویم". این بخش از سخنان طائب، باصطلاح خودش آگاه سازی نیروی بسیج بود، که ظاهرا باید پاسخ به ابراز نارضایتی ها و انتقادهای رو به رشد در بسیج دانشجوئی نسبت به درنده خوئی 50 روز گذشته است که به نام بسیج ثبت شده است. "مرگ بر بسیجی" اکنون به یکی از شعارهای مردم تبدیل شده و حتی روی دیوار شهرها نوشته می شود و در برخی محلات، مردم بسیجی ها را شناسائی و طرد کرده اند. طائب برای ترمیم این پشت جبهه خراب شده به مشهد سفر کرده و البته قصد ارائه گزارشی هم به آیت الله واعظ طبسی داشته است که گفته می شود منتقد کودتای 22 خرداد است و از نظرات هاشمی رفسنجانی برای حل بحران حمایت می کند. طائب، که مانند بقیه اعضای ستاد یا شورای کودتا، با دروغ سعی در توجیه فجایع بعد از کودتا را دارد، در مورد تیراندازی به سوی راهپیمایان روز 25 خرداد گفت: "اغتشاشگران به پایگاهی که مرکزگردان بود و صدها سلاح در آن وجود داشت حمله کردند، اگر سلاح ها به دستآنها می افتاد، مگر می شد آن را جمع کرد؟ بیش از 50 کوکتل مولوتف به این مرکز پرتاب شد وافرادی با اسلحه به سوی این مرکز شلیک کردند که در این واقعه هم نیروهایبسیجی برای دفاع از خود و هم آن افراد تیراندزی کردند." فرمانده وقیح بسیج که از عمامه و محاسن خود هم برای دروغگوئی خجالت نکشیده، نگفت که چرا حتی یک صحنه از تیراندازی مردم به سوی پایگاه بسیج در دست نیست و در عوض دهها فیلمی که مردم از تیراندازی بسیج از فراز ساختمان پایگاه بسیج گرفته اند روی شبکه یوتوب است؟ این درحالی است که بدون تردید این پایگاه مجهز به دوربین مدار بسته است و اگر یک هزارم آنچه طائب می گوید واقعیت داشت، تاکنون بارها فیلم آن از سیمای دروغگوی جمهوری اسلامی پخش شده بود. بموجب آن فیلم هائی که اکنون روی شبکه یوتوب است، از بام ساختمان پایگاه بسیج به سوی مردمی که پس از اجتماع میدان آزادی در حال عبور از مقابل این پایگاه بوده اند شلیک شده و در کنار یک اتومبیل سفید رنگ، نخستین قربانی نقش زمین شده است. پس از این تیراندازی است که مردم خشمگین علیه بسیج شعار می دهند. تیراندازی با فشنگ جنگی و گلوله گاز اشک آور ادامه پیدا می کند و مردم برای خنثی کردن گاز اشک آور و یا از روی خشم اتومبیل سفید رنگ مقابل ساختمان بسیج را به آتش می کشند و یا گلوله های بسیج به اتومبیل اصابت کرده و باعث آتش گرفتن آن می شود. تنها مورد که از تقابل مردم با آن پایگاه دراین فیلم ثبت شده، پرتاب سنگ از طرف مردم به سوی پایگاه و تیراندازان است. همین. نه کسی در آن روز سلاح به همراه داشته و نه فرصتی برای کوکتل مولوتف ساختن بوده و نه اساسا در آن روز مردم با پیش بینی چنین حادثه ای در راهپیمائی شرکت کرده بودند. وقتی فرمانده بسیج چنین آشکار دروغ می گوید، طبیعی نیست که زیر دستان او چنان فجایعی را در بازداشتگاه کهریزک بوجود آورند که برای همیشه در تاریخ جمهوری اسلامی ثبت شد؟

تحلیف!!!

رهدار:ما هم مثل حضرت علی آدمها را می کشیم!!!

اگر احمدی‌‌نژاد به پیروزی نمی‌رسید جریان نفاق ایجاد می‌شد
مدیر سابق مركز تاریخ معاصر موسسه امام خمینی كه زیر نظر مصباح‌یزدی اداره می‌شود، دیروز در همایش «چگونه یك روزه منافق شویم؟» گفت: «اگر احمدی‌نژاد در انتخابات ریاست‌‌جمهوری به پیروزی نمی‌رسید، یك جریان نفاق درست مانند جریان ابوبكر در صدر اسلام ایجاد می‌شد.» حجت‌الاسلام رهدار كه در این همایش كه به همت بسیج دانشجویی دانشگاه تهران برگزار شد، ‌افزود: «باید دانست كه مفهوم سیادت كه مفهومی ارزشی است نیز در تاریخ اسلام نفاق‌زا بوده است زیرا سادات در تاریخ اسلام نقش لردها در تاریخ اروپا را دارند. ما در اسلام مدل اشرافیگری اروپایی را نداریم ولی باید گفت كه مدل دیگری كه در اسلام داریم اشرافیگری نسبی است كه آن سیادت است.» وی اضافه كرد: سیادت از سوی خدا تنها به طایفه بنی‌هاشم داده شده است و به‌رغم اینکه گفته می‌شود سادات بنی زهرایی هستند، باید گفت که سادات غیر بنی‌زهرایی نیز داریم. به گزارش خبرگزاری ایلنا، رئیس موسسه مطالعات و تحقیقات اسلامی فتوح قم با تاکید براینکه در طول تاریخ سادات غیر بنی‌زهرایی همواره تلاش‌هایی برای آمیخته شدن با سادات بنی زهرایی داشته‌اند، گفت: «کسانی مانند بنی‌عباسی‌ها خواستند با استفاده از جریان سادات و با تقلب، قدرت را در دست بگیرند. آنها با این شعار که ما پسر عموی اهل بیت هستیم، توانستند خود را اینگونه جلوه داده و حکومت را در دست بگیرند.» این استاد حوزه مفاهیمی چون امیرالمومنین و‌ام المومنین را موجب نفاق در صدر اسلام عنوان کرد و خاطرنشان كرد: «پیامبر اسلام لقب امیرالمومنین را تنها برای حضرت علی(ع) به کار برد اما بعد از رحلت پیامبر، این لقب برای اولین بار به عمر گفته شد. این لفظ در جریان بنی امیه و بنی عباس، ضربه‌هایی را به اسلام زد و فضای نفاق آنقدر سنگین شده بود که به‌طور مثال امام صادق (ص)، منصور را به نام امیرالمومنین خطاب کرد.» رهدار با اشاره به اینكه «عمر» نخستین كسی بود كه به درخواست كفار برای حذف واژه «رسول‌الله» از عهدنامه حدیبیه اعتراض كرد، اما بعد خود را امیرالمومنین خواند. افزود: «همان‌هایی که ادعا دارند آقا را آقا کردند، همان کارهای صدر اسلام را انجام می‌دهند که باید به آنها گفت از تاریخ درس بگیرید.» وی تصریح کرد: «این آقایان به اندازه بچه‌های مارکسیست قبل از انقلاب که زیر شکنجه نیروهای ساواک تحمل کرده و بعضا دیر اعتراف کرده، نبودند. نیروهای ساواکی به وسیله رژیم صهیونیستی آموزش می‌دیدند. بچه‌های اطلاعات به اندازه ساواک نیستند.» این استاد حوزه و دانشگاه ائتلاف مقابل احمدی‌نژاد را به ائتلاف طلحه، زبیر و معاویه تشبیه کرد و گفت: «چون در یک طرف آقا و سرباز او حضور داشتند، مقابل آنها ائتلاف کردند. آیا نفاقی بدتر از این می‌خواهید؟ » رهدار در پاسخ به پرسش دانشجویی مبنی بر اینکه مانند حضرت علی پس از جنگ جمل که با عایشه رفتار مناسبی انجام داده، اقدام کنیم، گفت: «جریان عایشه را حضرت علی له کرد و او را سر جایش نشاند، اما هیچگاه به وی توهین نکرد. امام علی مقابل آنها لشکر کشید و تک تک آدم‌های آن را کشت.» وی با لبخند ادامه داد: «انگار ما هم همین کار را می‌کنیم. یک عایشه در این نظام پیدا می‌كنیم، سربازهای او را می‌كشیم و قلع و قمع می‌کنیم، اما با خودش کاری نداریم. البته نه اینكه او را می‌آوریم و پیش‌نماز و فرمانده می‌کنیم.»

شریک دزد یا رفیق قافله، مصطفی کواکبیان نماینده سمنان

یادداشت یک وبلاگ‌نویس درباره نماینده‌ای که در روز نکبت (تنفیذ) و روز مرگ جمهوریت (تحلیف) به مردم پشت کرد. نوشته این وبلاگ‌نویس را بخوانید: نام اصلاح طلب برایم نام خوبی نیست. اصولا آدم های این مسلک را زیاد نمی فهمیدم و دوست نداشتم. اما در جریانات پس از انتخابات این جماعت توانستند با قرار گرفتن در کنار مردم نامی کسب کنند و شاید بسیاری از خاطره های بد را از میان بردارند. اما بودند در این میان کسانی که پوشیدن خرقه سالوس را برگزیدند و سکوت برگزیدند و هرجا هم که شد، ابراز ارادتی به محضر کودتاچیان کردند. مصطفی کواکبیان پس از اعلام کاندیداتوری موسوی شاید اولین کسی بود که با تاسیس ائتلاف مردمی حمایت از میرحسین از او حمایت کرد. که حالا نیک می دانیم چرا. چه سخنرانی های تند و آتشین و چه طرفداری سینه چاکانه که از موسوی نکرد. که امروز نیک می دانیم از برای چه بود.
اما سابقه خیانت کواکبیان برای کسانی که در دولت نهم سخت ترین رنج ها را در دانشگاه ها به خصوص دانشگاه علامه طباطبایی کشیده اند سابقه ای آشناست. بچه هایی که خودشان و دوستانشان هرکدام به خاطر یک تجمع یکی دو ساعته دو سه ترم تعلیق خورده بودند نامه نصب شده به بوردهای دانشکده هاشان را خوب دیدند. نام ها تک تک در خاطرشان است. نامه ای که در ان جمعی از وکیل الدوله های مجلس از زحمات بی دریغ برادرشان صدرالدین شریعتی رئیس دانشگاه علامه تقدیر کرده بودند. اما نام مصطفی کواکبیان در آن میان معنای خاصی داشت. معنای خیانت به تمام کسانی که درد محرومیت از تحصیل را کشیده بودند. دانشجویانی که عادت کرده بودند که هیچ حمایتنی از آن ها نشود ولی اصلا توقع حمایت از رئیس دانشگاه را نداشتند.
سخنرانیهای آتشین کواکبیان تنها تا روز انتخابات جریان داشت. تا روزی که فکر می کرد ممکن است نان و نوایی برایش به همراه بیاورد. تا روزی که به قول شنیده ای او خود را در جایگاه وزیر کشور می دید و وزارت های کمتر از آن را لایق خودش نمی دانست. اما پس از انتخابات که ورق برگشت سکوت کواکبیان هم آغاز شد. البته چند روز بعد که شاید برای کواکبیان از دست رفتن آمال وزارت قطعی شده بود. حزب وی (مردم سالاری) شاید آخرین حزبی بود که انتخابات فرمایشی و تقلب در انتخابات را محکوم کرد. هرچند که این سکوت برای خوش بینان می توانست منانند سکوت امثال هاشمی تفسیر شود.
کواکبیان در مراسم تنفیذ و ([...] -آفتابه )داری‌اش در مراسم تحلیف، جایی که حتی ناطق نوری و هاشمی و ری شهری هم در آن قدم نگذاشته بودند، تمام این توهمات را یک باره نابود کرد. امروز همگان می دانند که مصطفی کواکبیان شریک دزد است و رفیق قافله. هرچند که امروز دیگر کسی از قافله او را رفیق نمی داند.

حمله به منزل افشین قطبی در امارات

برنا: عده ای ناشناس با حمله به منزل مسکونی افشین قطبی در کشور امارات، موجب ترس همسر وی شدند. روز گذشته (پنج شنبه) افرادی ناشناس با حمله به محل سکونت افشین قطبی سرمربی تیم ملی فوتبال ایران در کشور امارات و آسیب رساندن به منزل وی،موجبات ترس همسر کره ای وی را فراهم کردند. این افراد با انداختن نامه ای در منزل سرمربی تیم ملی،وی را تهدید کردند.افراد ناشناس در نامه ای که به منزل قطبی انداخته اند،خشم خود را از حضور این مربی در مراسم تنفیذ رئیس جمهوری را اعلام کرده اند. لازم به ذکر است که پلیس امارات پس از اطلاع از این موضوع،بررسی پرونده را در دست گرفته است. ضمناً تعدادی از لژیونرهای ایرانی حاضر در امارات در جریان ماجرا قرار گرفتند و در تماس با قطبی آمادگی خود برای انجام هر کمکی را اعلام نمودند.

نوباوه: نشنیدم کسی بمیرد!

بیژن نوباوه نماینده رایحه خوش خدمتی می گوید؛ «چرا حرف بی ربط می زنید ما که نشنیدیم کسی بمیرد.» این پاسخ نماینده حامی دولت است به سوال «اعتماد» در مورد مرگ پسر روح الامینی. متن گفت وگوی کوتاه نوباوه با اعتماد که در جمع خبرنگاران پارلمانی صورت گرفت به این ترتیب است. -آقای نوباوه برای بازداشتی ها چه کار می کنید؟ شما پسر روح الامینی را می شناختید؟ پیگیری می کنید چرا ایشان در روند بازجویی فوت شدند؟کی این حرف ها را می زند؟ حالا ممکن است سرش به زمین خورده باشد.-اما امیدوار رضایی بالای سر جنازه وی بوده است؛ جسد وی چیز متفاوتی نشان می دهد.چرا چرت و پرت می گویید؟ باید از دولت بپرسیم و بررسی کنیم.-ممکن است بررسی های شما طول بکشد و هر لحظه به میزان این اتفاقات افزوده شود.این حرف ها جرم است. این حرف ها را نزنید. به هر حال باید بررسی شود.-من یک سوال ساده پرسیدم، در مورد پسر روح الامینی معتقد هستید باید بررسی صورت بگیرد؟مگر روزی 27 نفر در تصادف جاده نمی میرند.-فوت جاده با فوت... فرق دارد.چه فرقی دارد؟ بعد هم ما که نشنیدیم کسی بمیرد.

علامه احمد مفتی زاده 2430 روز در انفرادی اوین

قبل از دستگیری پس از 7 سال انفرادی
دوری از عزیران ، شکنجه پدر ، رنگ پریدگی مادر ،گریه بچه ، سخت است اما، لطفاً مقاومت کنید . امروز چشم جهانی نگران ماست . بدانید : ” گاندی ایران 2430 روز را در انفرادی اوین گذارند و خم به ابرو نیاورد . “گاندی ایران “ اولین کسی است که از یک تریبون رسمی خامنه ای را دیکتاتور نامید .. او در 18 سالگی به مقام اجتهاد رسید . در 25 سالگی استاد دانشگاه تهران بود . در سال 42 به خاطر مبارزه با حکومت پهلوی در اوین به زندان رفت .از اعضای موسس قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران بود که پس از نوشتن آن در حسینیه ارشاد اعلام کرد : “قلم و دستتان بشکند برای آن قانون تصویب کردنتان “… خامنه ای را روضه خوانی بازاری خواند که می خواهد دیکتاتور شود . با دیکتاتور خواندن خامنه ای یکبارِ دیگر به زندان افتاد و بدون محاکمه 2430 روز ( 6 سال و 8 ماه ) در انفرادی اوین بود ، و در زیر سخت ترین شکنجه ها در اوین هر بار که از او میخواستند که اعتراف کند و بگوید غلط کردم ، می گفت : زبانم به “غلط کردید” عادت دارد ، نه ”غلط کردم” . پس از 10 سال حبس در زندان ، در روزهای آخر زندگی ، در حالیکه از او تنها پوست و استخوانی مانده بود ، او را به بیمارستان آسیا منتقل کردند . در بیمارستان عوامل شکنجه و زندانش را بخشید و دعا کرد : خدایا به خاطر من بنده ای را عذاب مده ؛ به خدا قسم ، حاضرم همه عمر در دنیا رنج بکشم و زیر شکنجه باشم اما تمام بندگان خدا هدایت و سعادتمند گردند… می گفت : بت پرست مخلص بهتر است از ریاکاری ( منافقی ) که در مسجدالحرام سجده میکند … می گفت : آقایان با این رویکردتان مدتی به اسلام ضربه میزنید اما بعد تشیع را چنان میکنید که تا قیامت قد علم نخواهد کرد…تنها مجتهدی بود که فتوای ارتداد و سنگسار را قبول نداشت … پس از مرگ ماهنامه ایران فردا به خاطر چاپ یک مقاله از او” در باره انتظار از دین “ توقیف شد و مهندس سحابی 9 ماه به خاطر آن زندان رفت . …. بزرگترها او را می شناسند ..علامه احمد مفتی زاده … یار طالقانی و مخالف سر سخت خامنه ای … روحش شاد .

شباهت عجیب بین تقلب در انتخابات و مدرک تقلبی محسنی اژه ای!

محسنی اژه ای از روستای اژه و از طلبه های مدرسه حقانی است که در اوایل انقلاب به دلیل کم سوادی و بعد از گذراندن درس خارج مدرسه حقانی را رها کرده و به کار در دادسرایهای انقلاب پرداخت چهار سال بعد مجلس ماده واحده ای را تصویب کرد که به موجب یکی از تبصر ه های ذیل ان کسانی که دارای دیپلم متوسطه باشند وبا چهار سال سابقه کار در دادسرا میتوانند به سمت قضایی ارتقا پیدا کنند اما محسنی وتعدادی دیگر از طلاب چون دیپلم نداشتند از این امتیاز محروم شدندانها جهت جبران این نقیصه درخواست شرکت امتحانات متفرقه برای گرفتن دیپلم کردند مجموعآ بیست ودو نفر از کارکنان دادسرای اوین و انقلاب متقاضی این امر بودند که به دلیل حساسیت موضوع امتحان در محل زندان اوین توسط آموزش و پرورش برگزار شد اما بعد از برگزاری امتحان و هنگام تصیح اوراق مسیولین آموزس وپرورش متوجه شدند که که(( همه اوراق فقط با خط دو نفر نوشته شده است)) پس از انجام تحقیقات توسط بازرسان وزارت اموزش و پرورش معلوم شد که اساسآ امتحانی در کار نبوده و دو نفر از زندانیان تمام اوراق را نوشته اند که پس از کشف موضوع با استفاده از زور دادگاه انقلاب و اوین مساله مسکوت ماند واقایان به دریافت دیپلم متوسطه نایل شدند ...

ایران دوباره به خاطر اجرای حکم اعدام محکوم شد

شمار اعدام های صورت گرفته در ایران در سال جاری میلادی از 203 نفر فراتر رفت اظهارات سخنگوی اتحادیه اروپا پس از آن مطرح شد که این اتحادیه در بیانیه ای اقدام اخیر ایران در اعدام دستجمعی 24 نفر را محکوم کرد. ریاست اتحادیه اروپا در این بیانیه اعلام کرد این اتحادیه "از استفاده گسترده از مجازات اعدام در ایران، شامل اعدام های دستجمعی مکرر در طی یک ماه گذشته نگران است." 24 نفری که مورد اشاره اتحادیه اروپا قرار گرفتند، روز چهارشنبه پنج اوت (14 مرداد) در زندان رجایی شهر کرج به جرم قاچاق مواد مخدر اعدام شدند. اتحادیه اروپا یک ماه قبل، در روز ششم ژوئیه نیز ایران را به دلیل انجام مجموعه ای از اعدام ها که آخرین آن در روزهای اخیر انجام شد، محکوم کرد. محکومیت روز ششم ژوئیه به دلیل اعدام دستجمعی 20 نفر با اتهام مشابه و در همان زندان ابراز شد. اتحادیه اروپا در بیانیه اخیر خود بار دیگر از ایران خواسته "بطور کامل مجازات مرگ را منسوخ نمایند و تا پیش از آن نیز انجام اعدام‌ها را به تعویق بیندازند." پس از صدور بیانیه ششم ژوئیه تا کنون، 15 نفر از کسانی که ایران مدعی است از اعضاء گروه جندالله بوده اند و همچنین حداقل 3 فرد دیگر به جرم قاچاق مواد مخدر اعدام شده اند. به این ترتیب به نظر می رسد با احتساب 24 نفر اعدام شده در روز پنج اوت، شمار اعدام شدگان در ایران در سال جاری میلادی از مرز 203 نفر فراتر می رود.

اتحادیه اروپا: به احمدی‌نژاد تبریک نخواهیم گفت

سخنگوی اتحادیه اروپا اعلام کرد این اتحادیه به محمود احمدی نژاد به خاطر پیروزی در انتخابات "بحث برانگیز" اخیر تبریک نگفته است و قصد انجام چنین کاری را نیز ندارد. این مسئله در حالی از سوی آمکادئو آلتافاج تاردیو، سخنگوی اتحادیه اروپا در گفتگو با خبرنگاران در بروکسل اعلام شد که ارسال پیام تبریک از سوی اتحادیه اروپا به رهبران تازه انتخاب شده، مرسوم بوده و همواره انجام شده است. اما برخورد شدید از سوی نیروهای امنیتی ایران با معترضان به نتیجه انتخابات که به گفته مقام های ایرانی بیش از 26 کشته بر جای گذاشته و به دستگیری با صدها نفر دیگر منجر شد، باعث اتخاذ موضع اخیر اتحادیه اروپا گردید. محمود احمدی نژاد در مراسم تحلیف خود، تبریگ نگفتن کشورهای مختلف را معادل "بی احترامی به رای و اداره ملت ها" دانست و گفت "کسی منتظر تبریک شما نیست و ملت ایران نه برای اخم ها و تشرهای شما ارزشی قائل است و نه برای تبریک های شما ارزشی قائل خواهد بود." اظهارات سخنگوی اتحادیه اروپا کمتر از یک روز پس از آن منتشر شد که کارل بیلت، وزیر خارجه سوئد که کشورش ریاست ادواری اتحادیه اروپا را در اختیار دارد در وبلاگ شخصی خود خشونت های رخ داده علیه معترضان به نتایج انتخابات در ایران را "به صراحت محکوم کرد." اظهارنظر سخنگوی اتحادیه اروپا با وجود آن انجام شده که برخی سفرای کشورهای عضو اتحادیه اروپا از جمله فرانسه، بریتانیا، و سوئد در مراسم تحلیف محمود احمدی نژاد حضور داشتند اما نماینده ای از سوی کمیسیون اتحادیه اروپا در این مراسم حاضر نبود. آقای بلیت در اشاره به حضور سفرای برخی کشورها در مراسم تحلیف نوشت: "سفرای ما، همانطور که مرسوم است نظاره گر مراسم تحلیف بودند. دیپلمات های حاضر در یک کشور همیشه پیام آوران بهتری از آنها که در آن کشور نیستند بوده اند." وزیر خارجه سوئد نوشت روابط با تهران قطع نشده زیرا اتحادیه اروپا همچنان از مذاکره درباره برنامه هسته ای ایران استقبال می کند. موضع اتحادیه اروپا در تبریک نگفتن به محمود احمدی نژاد، موضعی همگام با آمریکا محسوب می شود. بریتانیا و فرانسه هم حاضر به ارسال پیام تبریک جداگانه ای برای محمود احمدی نژاد نشدند و دفتر وزارت خارجه بریتانیا هم از "لزوم بکارگیری دیپلماسی سرسختانه" در مقابل ایران سخن به میان آورده است.

فیلم اعترافات محمدرضا جلایی‌پور

«من اعتراف می‌کنم»
این عنوان فیلم زیبایی است که اشک را در چشم بی‌قرار می‌کند. این فیلم را یکی از فرزندان ناشناس جنبش سبز ساخته است تا نشان دهد که اعترافات واقعی اصلاح طلبان چیست. در این فیلم، اعترافات محمدرضا جلایی‌پور را می‌بینید و می‌شنوید. اتهام او حمایت از موسوی و خاتمی است؛ جرم او خوش‌بینی و اعتماد به نظامی است که سه عموی او در راه استقرارش شهید شده‌اند؛ گناه نکرده‌ی او این است که در ایجاد موج سبز امید و آزادی در ایران سهیم بود. اگر اعترافات ابطحی و عطریانفر باعث شکنجه‌ی اعتراف‌گیران و شکنجه‌گران شد که دیدند کسی نمایش مضحک آنها را باور نکرده، اعترافات محمدرضا، واقعی‌ترین اعترافاتی است باید روح هر ایرانی ساکت و راضی به این وضعیت را شکنجه دهد؛ باید ما را تکان دهد و به خود بیاورد که ایران و ایرانی را چه شده است. باید سکوت ما را به فریاد تبدیل کند و به عصیان برخیزیم از این سرنوشت شومی که برای کشور ما در حال نوشته شدن است. دانلود با کیفیت پایین
http://www.4shared.com/file/122856462/a8a19eb0/wmv_05.html نسخه کیفیت بالا در یوتیوب
نسخه مخصوص بلوتوث

وبلاگ ‌نویس ایرانی اعضای بسیج را افشا می‌کند

سی ان ان, ١٥ امرداد ١٣٨٨ ابراهیمی می‌گوید: "این افراد را می‌شناسم. از زمانی که با هم در انصار حزب‌الله بودیم. تعجب می‌کنم که آنها را این جا می‌بینم." او بسیاری از افرادی را که اکنون در ایران تظاهرات‌کنندگان را کتک می‌زنند، می‌شناسد، چون خودش یکی از آن‌ها بوده است، یکی از اعضای گروه شبه نظامی مذهبی به نام انصار حزب‌الله. امیرفرشاد ابراهیمی شهرزادنیوز: امیرفرشاد ابراهیمی در آپارتمان کوچک خود در برلین پشت کامپیوتر می‌نشیند و در میان هزاران عکس به جستجو می‌پردازد. او ساعت‌ها روی سایت‌های اینترنتی و عکس‌های تظاهرات ایران کلیک می‌کند و به این سایت و آن سایت می‌رود. عکس‌ها، عکس لباس شخصی‌هایی هستند که پس از انتخابات در شهرها معترضان را کتک می‌زنند. هر از گاهی او دور سر یک نفر که باتوم یا اسلحه به دست دارد، دایره ای می‌کشد. می‌گوید: "این افراد را می‌شناسم. از زمانی که با هم در انصار حزب‌الله بودیم. تعجب می‌کنم که آنها را این جا می‌بینم." ابراهیمی می‌گوید بسیاری از افرادی را که اکنون در ایران تظاهرات‌کنندگان را کتک می‌زنند، می‌شناسد؛ چون خودش یکی از آن‌ها بوده است، یکی از اعضای گروه شبه نظامی مذهبی به نام انصار حزب‌الله. داستان او ترکیب و ایدئولوژی گروه‌های اصول‌گرایی را که در ایران مردم را سرکوب می‌کنند، روشن می نماید. "هیچ کدام از آن‌ها پلیس نیستند. اکثرشان بسیجی یا اعضای انصار حزب‌الله هستند. این‌ها، گروه‌های شبه نظامی اند که تحت نظر مستقیم رهبر هستند، نیروهایی که بر اساس اعتقاد خود کار می‌کنند." ابراهیمی نام افرادی را که می‌شناسد در اینترنت رو می‌کند و رسوایشان می‌سازد. او اسامی و شماره‌های تلفن و گاهی حتا آدرس آن‌ها را منتشر می‌کند تا "همسایه‌هاشان بدانند که این‌ها چه کاره‌اند." او می‌گوید، برخی از آن‌ها با او تماس گرفته و تهدید به قتل کرده‌اند، اما برخی فقط احساس می‌کنند که یار سابق‌شان به آن‌ها خیانت کرده است. "یکی از آن‌ها به من تلفن زد و گفت، چرا یک چنین کار غیر اخلاقی با ما می‌کنی. تو دوستی‌مان را خراب می‌کنی. به او گفتم که او کار غیر اخلاقی می‌کند و این اوست که دست‌هایش به خون مردم آغشته است. دیگر با او حرف نزدم." ابراهیمی از بنیانگذاران گروه انصار حزب‌الله بود که مانند بسیاری از گروه‌های دیگر، ریشه در جنگ ایران و عراق در اواخر دهه 1980 دارد. ابراهیمی می‌گوید در سال 1988 که فقط 13 سالم بود، شناسنامه‌ام را دستکاری کردم و به جبهه جنگ علیه صدام حسین رفتم. او عکس‌های آن زمانش را نشان می‌دهد، عکس‌هایی که در آن‌ها با ریش و اسلحه در دست یا نشسته پشت یک تیربار ضد هوایی، مسن‌تر به نظر می‌آید. "وقتی یکی از بسیجیان درست کنار من تیر خورد، برای اولین بار بود که یک مرده را از نزدیک ‌دیدم. آن موقع بود که فهمیدم کجا هستم و از خودم پرسیدم، این جا چه کار می‌کنم؟" بعد از جنگ، ابراهیمی و سایرین به این نتیجه می‌رسند که آن‌ها نگهبانان واقعی انقلاب اسلامی هستند و باید از آن در برابر نفوذ غرب حمایت کنند. "مثلاً ما با تبلیغات تجاری محصولات غربی مخالفت می‌کردیم. ما مخالف شرایط اقتصادی بودیم، یا شرایط سیاسی. به هر حال ما خواسته‌هایی داشتیم و معتقد بودیم حق داریم، چون می‌گفتیم در جبهه جنگ خدمت کرده‌ایم، از زندگی و سلامتی خود مایه گذاشته‌ایم؛ از کشور دفاع نکرده‌ایم که این طوری غارت شود. این خواسته‌ها ما را به هم نزدیک کرد و انصار حزب‌الله را پایه گذاشتیم." فرشاد به آن دسته‌ از این سازمان تعلق داشت که به گفته خودش قرار نبود سیاسی یا خشونت‌طلب باشد. فیلم‌های گرفته شده از تظاهرات اخیر و گذاشته شدن آنها در یوتیوب نشان می‌دهد که معترضان شعار می‌دهند: "مجتبی بمیری." مجتبی خامنه‌ای، پسر ولی فقیه ایران، علی خامنه‌ای است. بسیاری از ایرانیان مجتبی را متهم می‌کنند که سرکوب‌های خشونت‌بار کنونی را رهبری می‌کند. ابراهیمی می‌گوید او هم در جبهه جنگ یکی از یارانش بوده است. ابراهیمی می‌گوید او و مجتبی اوقات زیادی را با هم گذراندند. "او بچه خوبی بود، ما تقریباً دوستان خوبی بودیم، و می‌توان در واقع گفت که او خشونت را دوست داشت." با گذشت زمان، انصار حزب‌الله رشد کرد و ابراهیمی سردبیر روزنامه گروه شد. ابراهیمی می‌گوید در سال 1999 که انصار حزب‌الله در طی خیزش دانشجویی آن سال، به دانشجویان حمله و به شدت سرکوب‌شان کرد، از انصار حزب‌الله کناره گرفت. "ما می‌خواستیم به خوابگاه برویم و آن‌ها شروع کردند به کتک زدن مردم. آن موقع بود که میکروفون را گرفتم و گفتم: نه، انصار حزب‌الله حق ندارد، حق با شما دانشجویان است." بعد از آن ابراهیمی فراری شد. او در تهران به زندان افتاد، سپس به ترکیه و بعد از آن به آلمان گریخت، جایی که در آن ازدواج کرد و هم اینک در همان جا به سر می برد. او می‌گوید نیروهای امنیتی ترکیه او را بازداشت کردند و یکی از نیروهای امنیتی ایرانی از او بازجویی کرد و گفت که او را به ایران برمی‌گرداند. او از کامپیوتر و وبلاگ و تویتر استفاده می‌کند تا اطلاعات کسانی را که به گفته او مردم را کتک می‌زنند، منتشر کند. "وقتی نگاه کردم و دیدم این از این سایت هفت تا هشت هزار نفر دیدن می‌کنند و اطلاعات را می‌خوانند، می‌بینم که این سایت به نوعی به یک منبع تبدیل شده است."

تلویزیون بی بی سی: این وضعیت قابل دوام نیست

شبکه تلویزیونی سی ان ان در گزارشی در باره تظاهرات روزهای اخیر در ایران گفت، اگر كسانى بر این باور بودند که جنبش اپوزیسیون با مراسم تحلیف احمدی نژاد ناپدید خواهد شد، كاملا اشتباه مى كردند. این شبکه خبری با پخش تصاویری از تظاهرات معترضان در تهران گفت، این روز (روز تحلیف) قرار بود روزى باشد كه به احمدى نژاد تعلق دارد، اما شما مى بینید كه جنبش اپوزیسیون مى گوید با وجود این مراسم، ما صحنه را خالى نمى كنیم. شبكه جهانى تلویزیون بی بی سی نیز در گزارشی با پخش تصاویری از تظاهرات و درگیریهای خیابانی در تهران گفت، ایران واقعا تبدیل به یک كشور پلیسى شده است. مردم بسیار خشمگین و مقابله جو هستند. این وضعیت قابل دوام نیست. این سیستم و نظام مجبور است به طریقى تغییر كند، چه از طریق آزادى یا از طریق سركوب بیشتر، اما مطمئنا به همین صورت باقى نخواهد ماند.

اسامی تعدادی ازشکنجه گران زندان کهریزک

اسامی شماری از شکنجه گرانی که تا کنون تعدادی از جوانان ایرانی را زیر شکنجه های وحشیانه در زندان کهریزک به قتل رساند اند. احمدرضا رادان (جانشین فرمانده نیروی انتظامی)
عامریان (عامری) معاون رادان
کشمیری (از دستیاران رادان)
حقی فرمانده گارد
کومیجانی رئیس بازداشتگاه کهریزک
سروان پاسدار زندی معاون اردوگاه کهریزک
پاسدار سید موسوی قاتل محسن روح الامینی
افسر پاسدار سید حسینی افسر نگهبان زندان کهریزک
و .....//.....
فعالین حقوق بشر ودمکراسی در ایران / در پی تحقیقات بعمل آمده اسامی و مشخصات افرادی که در اردوگاه مرگ کهریزک به شکنجه زندانیان پرداخته و شماری از آنان را با ضرب و شتم و شکنجه به قتل رساندند، اعلام می شود. براساس گزارشهای بدست آمده، در اردوگاه مرگ کهریزک.......//......احمد رضا رادان خطاب به زندانیان گفت :در دنیا اول اینجا است زندانی که زندانی را آدم می کنیم بعد ابوغریب و گوانتاناموه....../....... علی خامنه ای ولی فقیه روز سه شنبه 6 مرداد ماه دستور بسته شدن بازداشتگاه کهریزک را صادر کرد زیرا، بگفته وی در آنجا معیارهای لازم برای حفظ حقوق بازداشت شدگان وجود ندارد. این در حالی است که در این اردوگاه مرگ دهها نفر به قتل رسیدند و صدها نفر در اثر شکنجه دچار صدماتی شدند و تا پایان حیاتشان اثرات جسمی و روحی آنرا با خود دارند.علی خامنه ای که افراد فوق مجری فرامین وی بوده از ترس به محاکمه کشاندن آنها و افشای نقش خود اقدام به بستن شتاب زده و از بین بردن آثار جرم نمود و افراد فوق را برای ادامۀ جنایت علیه بشریت به شکنجه گاههای دیگر منتقل کرده است. ......//....... فعالین حقوق بشر و دمرکراسی در ایران،جنایت های قرون وسطائی که در اردوگاه مرگ کهریزک توسط بالاترین مقامات انتظامی که مجریان دستورات علی خامنه ای ولی فقیه هستند را به عنوان جنایت علیه بشریت محکوم می کند و از دبیر کل و کمیسر عالی حقوق بشر سازمان ملل خواستار ارسال هیئت تحقیق برای بررسی جنایتهای که در این بازداشتگاه و سایر بازداشتگاهها صورت می گیرد می باشد و تحت پیگرد بین المللی قرار دادن آمرین و عملین آن است. 15 مرداد 1388 برابر با 6 اگوست 2009 گزارش فوق به سازمانهای زیر ارسال گردید: دفتر دبیرکل سازمان ملل کمیساریای عالی حقوق بشر کمسیون حقوق بشر اتحادیه اروپا سازمان عفو بین الملل سازمان دیدبان حقوق بشر

مسدود کردن اتوبان مدرس 15 مرداد

شکنجه گران را بشناسید

تفتازانی حاج کاظم
آملی
مجتبی امیری
گیرم که در باورتان به خاک نشسته ایم
و ساقه های جوانم از ضربه های تبرهایتان زخم دار است
با ریشه چه می کنید؟
گیرم که بر سر این باغ بنشسته در کمین پرنده اید
پروازرا علامت ممنوع میزنید
با جوجه های نشسته در آشیان چه می کنید؟
گیرم که می زنید
گیرم که میبرید
گیرم که می کشید
با رویش ناگزیر جوانه چه میکنید؟

ما به همه نشان می دهیم که بی شماریم

مردم! تمامی تلاش‌هایی که این روزها در مخالفت با شما صورت می‌گیرد برای آن است که از ثمربخش بودن اعتراضات قانونی خود ناامید شوید، زیرا تا ما ناامید نشویم این دولت از اعتبار واقعی برخوردار نخواهد شد. امید به آینده رساترین اعتراض ماست. به سابقه دیرینه این سرزمین نگاه کنید. در زندگانی ما مردم که از کهن‌ترین تمدن‌ها زاده شده‌ایم، فراز کنونی جزئی از یک تاریخ طولانی است. ما در جاده‌ای به درازای تاریخ همه بشریت قدم می‌زنیم. در این جاده چه بسیار ملت‌ها که منقرض شدند و جز داستانی از آنان باقی نماند. آن چیزی که ملت ما را به خلاف آنان و علیرغم سخت‌ترین رویدادها زنده نگه داشت امید بود، زیرا آفت این راهپیمایی هزاران ساله ناامیدی است. مردم ما می‌توانستند با بدبینی و ناامیدی حوادثی شبیه به آنچه را که در جریان انتخابات گذشته با آن روبرو شدیم پیش‌بینی کنند و به صحنه نیایند. آیا آنان اشتباه کردند که به این پیش‌بینی‌ها اعتنا نکردند؟ نه! آنان به مقتضای روح امیدی که هسته درونی هویت ملی ما را شکل داده و ما را در طول هزاره‌ها زنده نگه‌ داشته است چنین کردند. به‌ویژه با جوانان می‌گویم که اگر می‌خواهید ایرانی باقی بمانید از شعله امید در سینه‌های خود محافظت کنید، زیرا امید بذر هویت ماست؛ بذری که با نخستین باران شروع به روییدن می‌کند و جان هرکسی را که هنوز ایرانی باقیمانده است، در هر کجای جهان که بیتوته کرده باشد به اهتزاز در می‌آورد، تا از نو خود را در سرنوشت این خاک شریک بداند. امیدی که هویت ما را شکل داده است معطوف به چه چیز است؟ قطعا معطوف به امور غیر واقعی و خرافه‌های واهی نیست، و الا نمی‌توانست ملتی را برای هزاران سال زنده نگه دارد. بلکه این امید معطوف به لطف و فضل الهی است. اگر علاقه به این هویت تاریخی کمترین فاصله‌ای با اسلام ندارد، به این خاطر است. ما آمده بودیم این علاقه را احیا کنیم. از این هویت خود فاصله نگیریم. شما وظیفه خویش را به درستی انجام داده‌اید و غیر ممکن است که لطف خداوند مردمی را که با نیت‌های پاک ادای وظیفه می‌کنند تنها بگذارد. امید به صرف گفتن و شنیدن شکل نمی‌گیرد و تنها زمانی در ما تحکیم می‌شود که دستانمان در جهت آرزوهایی که داشتیم در کار باشد. دستانمان را به سوی یکدیگر دراز کنیم و خانه‌هایمان را قبله قرار دهیم. واجعلوا بیوتکم قبله. به خودتان و دوستان همفکرتان برگردید و این بار هر شهروند محوری باشد برای یک فعالیت مفید سیاسی،‌ اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و منتظرتشویق و کمک دولتی که وجاهت خود را از دست داده است نباشد

نوه امام (ره): شرمنده یاران امام هستم

عدم شناسایی برخی از دستگیر شدگان در راهپیمایی‌های خیابانی را از مهمترین دغدغه‌ها دانست و از مسئولان قضایی و امنیتی کشور خواست افرادی را که در بازداشتگاها نگه داری می شوند را شناسایی کرده و نگرانی خانوادها را رفع کنند. نوه بنیانگذار انقلاب اسلامی در گفتگو با خبرنگار ما گفت: به عنوان عضوی از خانواده امام (ره) شرمنده فعالان سیاسی و یاران همیشگی امام (ره) و خط مشی ایشان هستم که امروز در مسند اتهام براندازی نظام قرار گرفته‌‌اند. زهرا اشراقی با اشاره به قضاوت افکار عمومی اظهار داشت: خوشبختانه همه اقشار مردم بر آنچه به فعالان سیاسی و مبارزین انقلاب گذشته واقف هستند. وی تصریح کرد: دادگاه مذکور نمایشی است که روز به روز اعتماد مردم را به حکومت کاهش داده و سلب می‌کند. اشراقی تصریح کرد: اکثر زندانیان سیاسی که امروز در دادگاه محاکمه می‌شوند از یاران نزدیک و وفاداران و پشتوانه‌های امام در پیروزی انقلاب اسلامی بودند که همین امر موجب شد شرمندگی بنده به عنوان نوه ایشان شده است. این فعال سیاسی با بیان اینکه به گفته امام (ره) نظام و ابسته به فرد نیست، اظهار داشت: افرادی که خود از پایه گذاران و مبارزان انقلاب و نظام جمهوری اسلامی ایران بوده‌اند، امروز به خود نظام خیانت نمی کنند. نوه امام (ره) عدم شناسایی برخی از دستگیر شدگان در راهپیمایی‌های خیابانی را از مهمترین دغدغه‌ها دانست و از مسئولان قضایی و امنیتی کشور خواست افرادی را که در بازداشتگاها نگه داری می شوند را شناسایی کرده و نگرانی خانوادها را رفع کنند. این فعال سیاسی همچنین خطاب به رئیس قوه قضاییه گفت: سلب مسئولیت بزرگترین اشتباه است، ارزنده است در روزهای آخر فعالیت خود در این سمت به میدان آمده و با به اتمام رساندن پرونده دستگیر شدگان حوادث اخیر، با خرسندی از سمت خود خداحافظی کنید. نوه امام (ره) برگذاری چنین دادگاهی را در تاریخ انقلاب بی‌سابقه دانست و از فرزندان شهیدانی همچون شهید مطهری و بهشتی که امروز خود دارای جایگاه اجتماعی در بین مردم و مسئولان هستند، خواست فعالیت خود را بیشتر کنند و از موقعیت فعلی در جهت بهتر شدن فضای کنونی کشور استفاده کنند

آگاه باشید:

پایگاههای بسیج موظف شده‌اند تا با تیراندازی بی‌هدف و بی دلیل شبانه در محلات، جو رعب و وحشت ایجاد کنند عملیات دیشب در اکثر نقاط تهران اجرا شده و احتمالاً در شب‌های آینده نیز ادامه خواهد داشت.

حریم خصوصی!!!؟

نیمه شعبان و خاطره تازه ای که خلق شد

نیمه شعبان و خاطره تازه ای که خلق شد/ هر چند خبرهای تهران از تبدیل شهر به پادگان برای جلوگیری از حضور سبز مردم در خیابانها حکایت دارد، از جاده شمال خبر جالبی می رسد، همه سبزها، جاده شمال را پر کرده اند، جشن نیمه شعبان در جاده ها دیدنی است، پرچم های سبز همه از ماشین ها بیرون آمده است، مردم جشن سبزشان را به جادههای پر پیچ و خم آورده اند، اینجا از باتوم خبری نیست، آفتاب که طلوع کند سبزها کوهها و تفرج گاهها را پر خواهند کرد. این جنبش محصور در خیابانهای تهران نیست همانگونه که اعیاد و منادیان رهایی را نمی توان به انحصار در آورد. عرفان محمدی: امروز با هرکسی که در ایران تماس داشتم، پرسیدم از چراغانی نیمه شعبان و شادی این‌عید سعید چه خبر؟ همه یک جواب دادند "همه جا سبزه..."، این خبر، اول خیلی برایم هیجان انگیز و شادی بخش بود، خوشحال میشدم که می شنیدم مردم آنگونه که می خواستند این جشن را برپا کردند، اما این هیجان فقط مال بخش اول پاسخ آنها بود. این پاسخ قسمت دومی هم داشت، آنها می گفتند "... و سبزی لباس و باتوم شان چشم را آزار می دهد." آنگونه که دوستان می گفتند دیشب (به وقت تهران) مردم فرصتی برای پخش شرینی و شادی نداشتند، همه در تعقیب و گریز بودند. البته در برخی مناطق تهران، آنگونه که گفته می شود اوضاع آرام تر بوده و مردم برای تردد در کوچه و خیابان وضع بهتری داشتند. اما میدان ونک، هفت تیر، ولیعصر، تجریش، انقلاب و خیابانهای ولیعصر، کشاورز، امیرآباد و شهرک سعادت آباد و خیلی جاهای دیگر، حضور و مزاحمت نیروی انتظامی آنقدر زیاد بوده، که زندگی عادی مردم را نیز مختل کرده است. این حضور سبز (از نوع انتظامی و امنیتی) نشان هرچه باشد، نشان اقتدار نیست، ضعف و ترس مناسب ترین صفات این حضورند. آنها به وضوح دیدند، مردمی که آنگونه با عشق به نماز جمعه هاشمی آمدند، این بار شکوه دیگری رقم خواهند زد و چشمان بسیاری را در حدقه نگه خواهند داشت. برای این جماعت که صبح تا شام، در هر کوی و برزن می کوشند به نام مهدی موعود (عج) چند صباحی بیشتر بر قدرت باقی بمانند و تحت لوای این نام مبارک، کاستی ها را بپوشانند، امروز شرم نیست که ببینند و بدانند که عیدی بر این ملت باقی نگذاشته اند و مردم این روزهای مبارک را به جای شادی و شعف و شور، به کوششی برای پاسداشت خون ندا و سهراب و اشکان و محسن و ... می گذرانند و آرمان سبزشان را جستجو می کنند. اعیاد رجب و نیمه اول شعبان به تلخی گذشت، اما امروز برای ایرانیان، نمی تواند به سکوت و خانه نشینی بگذرد. امروز نیمه شعبان است. منزلت دینی عید نیمه شعبان آنگونه که علما و دین شناسان گفته اند، به اندازه اعیاد فطر و قربان نیست. اما اکثر ایرانی ها، نیمه شعبان بیشتر شاد می شوند و شوق دارند. همه ما در نوجوانی از هفته ها قبل برای رسیدن این عید برنامه ها داشتیم و اشتیاق غیر قابل وصف. یکی فکر چادر و نور، یکی در پی آذین و زرق و برق، و دیگری به فکر شیرینی و شکولات و شربت. این داستان زندگی را بیشتر ما تجربه کرده ایم. اما امروز، روز دیگری است، این نیمه شعبان به همه سالهای قبل فرق دارد. آنها که بر مقام والایش نیابت و به نامش گنبد و بارگاه و تولیت و چاه اجابت دعا و نذری برپا کردند و با زدن مالکیت جمکران به نام خود، بر این اندیشه بودند که مهدی (عج) دیگر از آن آنهاست، را شاید هزار مقصود بود، ولی آنچه حاصل شد بی اعتباری آنها در صیانت از دین بود و رسوایی شان در دینداری. امروز کسی دینداری آنها را قبول ندارد و در بی وفایی به عهد و سوگند شان در برابر آنهایی که ولی نعمت اش می خواندند، تردیدی نمانده، اما حیرت از آن باقی است که چگونه سیمایشان این شرم را می پوشاند. فرصت نشد ببینم امشب دوربین های آنها چگونه از میان لوله تفنگ و باتوم، می تواند صحنه ای از شادی و پخش شیرینی را شکار و لبخند شاد آقا را نمایش دهد. ولی تردید ندارم آنچه از این جعبه جادویی نشان داده اند، با آنچه در خیابانهای تهران گذشته، فاصله هاست. هنوز گزارشم تمام نشده دوستی از جاده شمال خبر جالبی می دهد، همه سبزها، جاده شمال را پر کرده اند، جشن نیمه شعبان در جاده ها دیدنی است، پرچم های سبز همه از ماشین ها بیرون آمده است، مردم جشن سبزشان را به جادههای پر پیچ و خم آورده اند، اینجا از باتوم خبری نیست، آفتاب که طلوع کند سبزها کوهها و تفرج گاهها را پر خواهند کرد. این جنبش محصور در خیابانهای تهران نیست همانگونه که اعیاد و منادیان رهایی را نمی توان به انحصار در آورد. امسال نیمه شعبان خاطره انگیز تر خواهد شد. پس میلاد مصلح واقعی و رها بخش مبارکباد.

سایت حکومتی: هر روز تیشه ای به ریشه نظام می زنند

سایت عدالتخواهی: انتخاباتی که می‌توانست نظام اسلامی را برای بیش از یک دهه بیمه کند و آن را از هر گزندی برهاند، حالا فرصتی را برای همه بدخواهان و ناراضیان فراهم آورده که هر روز ریشه‌ای از آن را به تیشه‌ای بنوازند. ماجرایی که تمامی ارکان جمهوری اسلامی را متاثر کرده و در سایه هلهله و شادباش‌های فرنگیان، جلوه‌هایی ناگوار از عدم ثبات را به نمایش گذارده است. اکنون جمهوری اسلامی از هر سو مورد شدیدترین حملات قرار دارد. طرح‌ شعارهایی در ضدیت با جمهوری اسلامی و... گام‌هایی‌ است برای دائمی کردن شرایط ناپایدار فعلی. وضعیتی که نظام را در معرض آسیب‌هایی جدی قرار خواهد داد. حالا بزرگ‌ترین فرصت جمهوری اسلامی به تهدیدی کم ‌نظیر مبدل شده و آرایش صحنه سیاست به‌ طرزی عجیب سمت و سویی فراتر از موضوع انتخابات ریاست ‌جمهوری پیدا کرده است.

آقای محمود ا.ن كلاهتو بالاتر بگذار

۵ شنبه ۱۵ مرداد ماه است.روز گذشته آقای احمدی نژاد به عنوان رییس جمهوری اسلامی ایران در مجلس اسلامی به قرآن کتاب اسمانی میلیارد ها مسلمان سوگند یاد کرد که پاسدار قانون اساسی باشد. از شانس بد آقای احمدی نژاد،قانون اساسی صرفا به اصل ولایت مطلقه یا اصولی که متضمن حقوق حاکمین است محدود نمی شود. در این قانون فصلی وجود دارد، تحت عنوان حقوق اساسی ملت. در این فصل،اصول گوناگونی وجود دارد که آزادی بیان،قلم،احزاب و اجتماعات را تضمین کرده و برای حقوق فردی و اجتماعی شهروندان ارزش زیادی قائل شده است. شاید احمدی این فصل را نخوانده ،در غیر این صورت شاید سوگند نمی خورد. شاید هم می خورد!مگر در ۳۰ سال گذشته نخوردند. آیا کسی یقه ی آن ها را گرفت که چرا سوگند دروغ خوردند؟ چرا به سوگند خود عمل نکرده یا بر خلاف آن عمل کردند؟ انگیزه ی من از نوشتن این مطلب، بیان واضحات تکراری بالا نیست. برای این که خشت اول کج نهاده شده و انتظار از امثال محمود که مردم اصل ریاست او را نپذیرفته اند ، آن هم زمانی که عمارت کج و معوج بنا شده است،انتظاری بیهوده است.بلکه هدف من گزارش اتفاقی است که همین امروز برای خانواده ی من افتاد.من امروز برای پیگیری کاری به منزل یکی از بستگان نزدیک رفته بودم که تلفن ایشان زنگ خورد. پسرم حسین بود. او با صدایی مضطرب به من گفت که یک نفر با لباس شخصی به همراه یک نفر با لباس نیروی انتظامی زنگ در آپارتمان ما را زدند. آن ها در مورد من از حسین پرسیده بودند. او در پاسخ می گوید که پدرم نیست. آن مامور که توهینی هم کرده بود می گوید ما شنیده ایم که امروز در خانه ی شما به مناسبت نیمه ی شعبان جشنی بر قرار است. به پدر یا مادرت بگو تا ساعت ۱۱ به نیروی انتظامی محل مراجعه کنند. شاید یک ساعتی گذشت تا من از خانه ی فامیل به قصد رفتن به خانه ی خود راه افتادم. در بین راه به خانه زنگ زدم. بار دیگر یکی از فرزندان گوشی را برداشت و با صدایی نگران گفت که این ها دوباره برگشته اند و پشت در هستند. می گویند اگر پدرت نیست مادرت بیاید دم در. من گفتم در را باز نکنید و بگویید که من تا ۱۰ دقیقه ی دیگر آنجا هستم. از اکباتان تا سعادت آباد با سرعت راندیم و به قول معروف جوش آورده بودم و خون خونم را می خورد. به فرزند دیگرم علی گفتم در صورت بازداشت چنین و چنان کنید. چون مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید می ترسد.و احتمال می دادم که برای بازداشت آمده اند. به در خانه که رسیدیم کسی آنجا نبود. فورا برگشتم به خیابان. دیدم یک نیروی انتظامی در مقابل مغازه ی همسایه ایستاده است. جلو رفتم و خودم را معرفی کردم و گفتم شما با من کار داشتید؟ او گفت نه و رفت. در همین حال و وضع بودم که دیدم یک لباس شخصی از آن طرف خیابان به سوی من می آید. من هم رفتم جلو. پسرم هم امد و گفت ایشان کار داشت. گفتم بفرما. گفت به ما خبر داده اند که شما امروز به مناسبت نیمه ی شعبان در منزل جشنی گرفته اید. از بالا به ما ابلاغ کرده اند که من به شما ابلاغ کنم که ما ساعت ۴ در منزل شما می ایستیم و اجازه ی ورود به کسی نمی دهیم. گفتم ابلاغ شما کدام است و اصولا به شما چه ارتباطی دارد که من در خانه ام جشن دارم یا ندارم. اضافه کردم که پس این کار شما با آن سوگند دیروز رییس جمهوری تان چگونه سازگاری دارد؟ گفت ان حرف ها رو ولش کن. گفتم من به همه خواهم گفت. گفت به هر که دلت می خواهد بگو. گفتم مثل این که تو نمیدونی با کی طرف هستی. گفت من کاری ندارم . به شما ابلاغ کردم. من هم گفتم تو هر کار دلت می خواهد بکن. من این کارت را قانونی نمی دانم و قبول نمی کنم. بعد پرسیدم ابلاغیه یا کارت شناسایی ات را نشان بده. گفت من ساعت ۴ این جا هستم و خواهی دید. من هم دو تا دست را بالا بردم و گفتم تو هم بدان که همین الان آماده ام دستبند بزنی . پس من را از این حرف ها نترسان و راه افتادم که بیایم بالا. دستش را جلو آورد که دست بدهد. گفتم من به شما دست نمی دهم... هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که دوباره زنگ در را زدن. گفتند از نیروی انتظامی هستیم. دو نفر با لباس شخصی آمده بودند.لباس پوشیدم و رفتم بیرون. پرسیدند شما امروز جشن دارید؟ گفتم نه اما به فرض که داشته باشم به شما چه ارتباطی دارد که من در خانه ام چه می کنم؟این دو البته مودب بودند. گفتند فاکسی به کلانتری شده و گفته اند که شما امروز در خانه ی خود به مناسبت نیمه ی شعبان جشنی دارید.جناب سرهنگ رییس کلانتری به ما گفت از شما دعوت کنیم که با هم صحبتی بکنیم. من گفتم پس آن توهین ها و آن تهدید ها چیست؟ اظهار بی اطلاعی کردند. البته اضافه کردند که از اطلاعات نیروی انتظامی محل هستند و فرد دیگری حق نداشته برای شما مزاحمت ایجاد کند. در هر حال این دو نفر بر خلاف قبلی ها مودبانه برخورد کرده و من نیز متقابلا با احترام برخورد کردم.ضمن این که بار دیگر بر حقوق قانونی خود تاکید کردم. اما چند مطلب در ذهنم ماند. یکی این که پس در جمهوری اسلامی برگزاری جشن نیمه ی شعبان جرم است. بگذریم که من از دوران بچگی به چنین جشن هایی عادت نداشته ام. چون در جشن های مذهبی نوعی از شادی تصنعی یافته ام. شادی در آن ندیده ام. اما به هرحال در جمهوری اسلامی جشن نیمه ی شعبان حتا در منزل افراد ممنوع است.نکته ی دومی که در ذهنم ماند این است که هنوز سوگند آن کسی را که به عنوان رییس جمهور معرفی کردند،تازه ی تازه است اما به همین راحتی به سلب حقوق شهروندی می پردازند و امنیت خانواده ها را برهم می زنند و به راحتی می گویند که آن سوگند را ولش کن. تازه هیچ نگرانی از افشای این ماجرا نیز ندارند!در واقع پیام واقعی که از این سوگند خورندگان گرفته اند این است که گور پدر حقوق شهروندی! این حقوق فقط برای کسانی است که مطیع ولایت فقیه هستند. همان ولایت فقیه ی که به قول آقای امامی کاشانی سو سو می زند و به تعبیر من نزدیک است که انشاالله خاموش شود تا همگان راحت شویم. نکته ی سوم این بود که آن فاکس زننده چه کسی بوده است. به صورت معمول منزل من محل رفت و آمد برخی دوستان است. امروز نیز ممکن است میهمان هایی داشته باشم که قدم آن ها بر چشم من است. اما با آمدن کسانی چون دکتر باوند یا دکتر ملکی به خانه ی ما،کدام امنیت برهم خورده که این گونه سرا سیمه شده اند؟با خود فکر کردم که سردار رادان و سردار مقدم دو جنایتکاری هستند که در پرونده ی سرکوب و شکنجه گاه کهریزک به شدت زیر سو ال هستند. آن ها از کسانی چون من کینه دارند. اما به آن ها از این طریق پیام می دهم که این کینه را به دل داشته باشید و با این کینه بمیرید. آقای احمدی نژاد نیز یا یک بار قانون اساسی را بخواند و پس از آن سوگند بخورد یا اگر خوانده است، به این نکته توجه نماید که نباید با ایمان مردم بازی کرد. من چون این قانون اساسی موجود را به دلیل وجود اصول مغایر حاکمیت مردم در آن،مثل اصول مربوط به ولایت فقیه و شورای نگهبان ،قبول ندارم هیچ گاه حاضر نیستم برای پاسبانی از آن سوگند بخورم. یعنی در این جا اصل تقیه را باطل می دانم. حال پرسش من از احمدی نژاد این است که به چه جراتی به همین راحتی سوگند دروغ می خوری؟ آیا از عاقبت این امر هراسی نداری؟ آیا مردم را ناآگاه فرض کرده ای؟به راستی در همین حالا که من این گزارش را قلمی می کنم حقوق زندانیان و شهروندان و حتّی بر پا کنند گان جشن نیمه ی شعبان از سوی همین دستگاه امنیت به راحتی زیر پا گذاشته نمی شود؟ این ها غیر مستقیم از من خواستند تا خودم به میهمانان احتمالی ام زنگ بزنم و بگویم که به خانه ی من نیایید. وقتی دیدند زیر با نرفتم به گونه ی دیگر برخورد کردند. حال شما در نظر داشته باشید که از این حقوق به وفور نقض می شود و کسی پاسخگو نیست. چه انتظاری هست که جوانان را نکشند و از زندانیان اعتراف نگیرند و در انتخابات تقلب نکنند؟ آیا این ها با اصول قانون اساسی مغایرتی ندارد؟ یا دارد اما سوگند لقلقه ی زبان شده است؟ انتظاری نیست. هیچ انتظاری نیست. ما نیز البته به خامنه ای و سردمداران رژیم و به ویژه مقدم و رادان اعلام می کنیم که شما را نخواهیم بخشید و با شما آشتی نخواهیم کرد. پس هر کار دوست دارید انجام بدهید. ما آماده ایم. در ضمن یادم رفت نکته ای را بیان کنم. مادرم ۲ روز پیش به من زنگ زدو گفت که مجلس عقد برادر زاده ام را در خانه ی ما بگذارند. او می گفت که ممکن است میهمان ها زیاد باشند و جا نباشد. گفتم فکری برایش خواهیم کرد.احتمالا شنود ها ی برادران قاطی کرده است!؟ حشمت الله طبرزدی

زیباکلام: اتهام انقلاب مخملی یعنی اذعان به نارضایتی عمومی

صادق زیباکلام استاد علوم سیاسی در ایران طی مقاله ای در روزنامه "اعتماد" چاپ تهران نوشته است که اتهام انقلاب مخملی که حکومت به مخالفان وارد می کند به معنی اذعان به نارضایتی عمومی در سطح جامعه است. وی که در این مقاله به راه های پیش روی مخالفان برای تقویت "جمهوریت نظام" می پردازد نوشت: "موضوع دیگری که این روزها اصلاح طلبان را متهم به آن می کنند راه اندازی انقلاب مخملی و رنگی به قصد براندازی نظام است. باید گفت در همه جوامعی که انقلاب مخملی یا رنگی صورت گرفته به دلیل نارضایتی قابل توجهی از مردم از حکومت آن جامعه بوده است." او افزود: "بنابرای ادعایی که خود مسئولان مطرح می کنند و اصلاح طلبان را متهم به آن می کنند به این معنی است که به نارضایتی بخش اعظم مردم اذعان دارند. وجود نگرانی برای وقوع انقلاب مخملی به این معنی است که دولتمردان می دانند مردم از آنها ناراضی هستند." آقای زیبا کلام همچنین به ذکر موارد تاریخی اشاره کرد. وی نوشت: "این قبیل مسائل در گذشته نیز اتفاق افتاده است. مثلا در 30 تیر سال 1331 محمد رضا پهلوی دولت را تغییر داد و احمد قوام السلطنه را به جای مصدق نشاند. مردم به خیابان ها ریختند و شاه مجبور شد قوام را عزل و دوباره مصدق را نخست وزیر کند. بنابراین اگر مردم حامی دولت باشند، دیگر نگرانی از وقوع انقلاب مخملی معنایی ندارد." هم اکنون حدود صد نفر از کسانی که در جریان ناآرامی های پس از انتخابات ریاست جمهوری بازداشت شده بودند، با اتهام تلاش برای سازماندهی و اجرای طرحی برای کودتای مخملی تحت محاکمه قرار گرفته اند. اصلاح طلبان این اتهام ها را بی پایه خوانده اند. محمد خاتمی رئیس جمهور سابق ایران یک بار در واکنش به این اتهام ها و شرایط پس از انتخابات که با سرکوب مخالفان همره است گفت: "اگر این فضای مسموم تبلیغاتی و امنیتی ادامه پیدا کند با توجه به آنچه انجام گرفت و یک طرفه اعلام شد باید بگوییم کودتای مخملین علیه مردم و جمهوریت نظام صورت گرفته است."

نامه دکتر علیرضا بهشتی به پدرش شهید بهشتی: پدر دیدی چه کردند؟

بار دیگر بی تو
چرا هربار که هفتم تیر می رسد سفرة دل گرفته ام را نزد تو می گسترم؟ شاید چون سایة تو را همچنان بر سرم گسترده می بینم. شاید هم که چون نمی گذارند صدایم شنیده شود، بدنبال چاهی می گردم تا آهی برکشم. شاید هم که برباد رفتن میراث توست که اینچنین آتشم می زند و داغ دیرینه را تازه می کند.پدر! دیدی که چه روزهایی را شاهد بودیم که امکان بازشناسی تاریخ صدر اسلام را برایمان ممکن ساخت؟ دیدی که سکوت که شکسته شد، چگونه دل ها مملو از امید شد؟ دیدی که عطر راستی و صداقت که فضا را پر کرد، پایه های کاخ های دروغ و ریا به لرزه افتاد؟ دیدی خمودی و خموشی جای خود را به سرزندگی و نشاط داد؟ دیدی که دل هایی که سال ها با انگشتان کلیشه سازان از هم دور نگه داشته شده بود، فاصله ها را شکستند و در کنار هم نشستند؟ دیدی که نسل سومی که با انقلاب، امام، جنگ، شهادت و دینمداری قهر کرده بود، در داوری هایش به تأملی دوباره نشست و مطالباتش را در ادبیات صدر انقلاب جستجو کرد؟ دیدی که زن و مرد و پیر و جوان و روستایی و شهری، چشم امیدشان را به یار دیرینة تو دوختند و به رغم همة اما و اگرها و جوسازی ها، رایت اعتمادشان را بدست او سپردند؟اما پدر دیدی که همان کسانی که پس از شهادت تو زیر لب زمزمه کردند که بهشتی عاقبت بخیر شد و تداوم حیات او به سلطة اسلام لیبرالی می انجامید، چه کردند؟ به بهانة حراست از اسلامیت نظام، جمهوریت نظامی که تو در کنار امام و مرادت و به یاری بسیاری دیگر از همراهان دیروز و امروز معماری کرده بودی را به مذبح سلایق و علایق و داوری های شخصی بردند. خواست مردمی نجیب که با بالاترین درجات آگاهی، حق به سرقت بردة خود را مطالبه می کردند را آشوب طلبی نامیدند، خوننشان را بر قداره بندان خود مباح ساختند، و به نام دین، دینداران را بی دین نامیدند، مذبوحانه به دنبال سرانگشتان بیگانه گشتند و یافته و نایافته، سکوت تلخ، بلند و رسای حق خواهان را با شادکامی دشمنان قسم خوردة انقلاب همانند کردند تا مجوزی برای مشروعیت بخشی به کودتاگران دست و پا کنند.یاد روزهای سختی می افتم که در مقابل هجمة ناجوانمردانة زبان های پلشت سکوت کردی و افتراها و دشنام ها را از دوستان دیروز و دشمنان آن روز و امروز صبورانه شنیدی و دم فروبستی. تو قربانی التقاط و تحجر شدی: التقاط تو را ترور شخصیت کرد، تحجر در مقابل رضایتمندانه سکوت کرد، و آنگاه بود که فاجعة هفتم تیر به آسانی اتفاق افتاد. این بار اما، روایتی معکوس در کار است: تحجر، اندیشه هایت را بر نمی تابد و تجلی سبز آن را تحمل نمی کند، التقاط شادمانه برحق بودن خود را اثبات می کند، و این تویی که یکبار دیگر به قربانگاه فرستاده می شوی. بگذار که این بار سخنم را با شعری از شفیعی کدکنی به پایان برسانم:
تو در نماز عشق چه خواندی که سالهاست
بالای دار رفتی و این شحنه های پیر
از مرده ات هنوز پرهیز می کنند
......
خاکستر تو راباد سحرگان
هرجا که بردمردی زخاک رویید

سخنرانی محسن کدیور در دانشگاه جرج میسن

خلاصه: محور فعالیت اسلام سبز در حوزه عمومی انتخابات دموکراتیک است. در اسلام سیاه انتخابات صرفا امری تشریفاتی و تزئینی و برای بستن دهان دشمنان است و هیچ محلی از اعراب ندارد. این مردم نیستند که باید از فقها اجازه بگیرند. این حکام و فقها هستند که باید از مردم اجازه بگیرند که آیا ما مجازیم در امور سیاسی شما دخالت کنیم یا نه. مرحوم آیت الله خمینی در آغاز انقلاب می گفت: " من دولت تعیین می کنم. من به پشتوانه این ملت توی دهن این دولت می زنم." بعد از سی سال سخن متضادی می شنویم. انگار می گویند "من دولت تعیین می کنم. من به اعتبار این دولت توی دهن این ملت می زنم." ببنید فاصله از کجاست تا به کجا. رهبر یک انقلاب مردمی می گفت این دولت غیرقانونی است. من به پشتوانه این ملت دولت تعیین می کنم. حالا سی سال گذشته است جانشین همان رهبر دولتی را منصوب کرده، بر سر کار گذاشته و به پشتوانه این دولت غاصب دروغگو توی دهن این ملت مظلوم می زند. بچه های این ملت را در خیابان به گلوله می بندد، در زندان شکنجه شان می کند. فک و دندانشان را خورد می کنند. *** بر اساس آنچه که در این چند روز در میان ایرانیان مقیم خارج مشاهده کرده ام، نسل جدید ایرانیها کاملا با نسلهای گذشته شان تفاوت می کنند. کلیشه های سابق را به دور انداخته اند. امروز بیشتر از آنکه برای مردم ایران بخشنامه و دستورات انتزاعی صادرکنند، کوشش میکنند آنها را بفهمند؛ پشت سر آنها راه بروند و صدای آنها را با وضوح و شفافیت به گوش همه مردم جهان برسانند. اگر آن تجربه صحیح بود قطعا در این سی سال جواب می داد. باید بپذیریم که راه تازه ای شروع شده و این همان راه سبز مردم ایران است. بحث من شامل یک مقدمه و سه قسمت یک خاتمه خواهد بود. به عنوان مقدمه اینکه چرا این عنوان را برگزیدم به این دلیل است که جنبش سبز در ایران با انتخابات شروع شد. بنابراین انتخابات محور حرکت این جنبش و مبدأ این حرکت در ایران بود. رنگی که این جنبش برای خودش برگزید و امروز همه دنیا ما ایرانیها را به این رنگ می شناسند؛ رنگ سبز است. در مقابل این جنبش سبز مقاومتی دارد صورت می گیرد، مقاوتی سبعانه و غیراخلاقی. به نظر می رسد آن مقاومت را می توانیم مقاومت سیاه بنامیم. و هر کدام از این جنبش مردمی سبز و مقاومت حکومتی سیاه، دو تلقی مختلف از دین و بویژه از اسلام دارند. کوششم این است که در این بحث تفاوت های این دو برداشت مختلف را از اسلام در باره انتخابات باز کنم و تبیین کنم که آنچه را که از بلندگوهای رسمی ایران منتشر می شود یا از حکومت ایران صادر می شود، هرگز نمی توان به عنوان تنها صدای اسلام در نظر گرفت و آن صدای دیگری که از متن سبز مردم ما برخواسته، ناشنیده یا نادیده گرفت. هر کدام از این دو از انتخابات سخن می گویند اما انتخابات در تلقی مردمی سبز با انتخابات در تلقی حکومتی سیاه صرفا مشترک لفظی اند یعنی از یک واژه استفاده می کنند اما دو معنای کاملا متفاوت و گاهی متضاد اراده می کنند. لذا واژه انتخابات را وقتی از بلندگوهای رسمی ایران می شنوییم نباید چندان ذوق زده شویم که آنها هم از انتخابات سخن می گویند. باید دید از انتخابات چه اراده می کنند و چه می طلبند. متاسفانه مقاومت سیاه در ایران خودش را پشت نام دین پنهان کرده، همه امورش را با مسایل دینی و شرعی توجیه می کند. اما اگر کسانی با تاریخ ایران آشنا باشند به سادگی می فهمند ما هیچ حرف تازه ای از آنها نمی شنویم. این همان چیزی است که 2500 سال در کشور ما برقرار بوده و صرفا شِنِل و ردایش عوض شده، ظاهرش عوض شده والا ماهیتش همان استبدادی که بوده هست بدون هیچ تفاوتی، هنوز مثل عهد هوخشتره شاه سایه خداست، و رهبر ظل الله است. استفاده ابزاری حکومت از دین نباید عاملی بشود برای مواجهه ناصواب با اصل دین. می باید این دو تلقی را به دقت از همدیگر تفکیک کرد. فرضیه ایی که من در این بحث دنبال می کنم و در ابتدای سخن صریح و بی رتوش به گوش شما می رسانم، و در متن سخن هم ادله و مویداتم را برای دوبخش این فرضیه عرضه خواهم کرد، این است که اسلام سبز نه تنها با انتخابات هیچ مشکلی ندارد، بلکه انتخابات به معنای واقعیش محور اجتماعی اسلام سبز است؛ اما در اسلام سیاه انتخابات هیچ نقش محوری ندارد، امری کاملا تشریفاتی و تزیینی و صرفا برای بستن دهان دشمنان فرضی اسلام مورد استفاده واقع می شود. بخش اول به انتخابات و اسلام سیاه اختصاص دارد، در بخش دوم انتخابات و اسلام سبزمطرح می شود. در بخش سوم درباره مسایل اخیر ایران پس از انتخابات سخن خواهم گفت. انتخابات از منظر اسلام سیاه اما بخش اول عرایضم جایگاه انتخابات در اسلام سیاه یا اسلام حکومتی است. این که از این واژه هم استفاده میکنم مرادم این نیست که الان همه اجزای حکومت کاملا سیاه سیاه شده اند. سیاهی هم درجاتی دارد اول یک نقطه سیاه بر دامانی سپید بود. بتدریج این نقطه گسترش پیدا کرد و همینطور دارد بر دامنه و غلضت سیاهیش می افزاید. ممکن است بعضی جاها هنوز خاکستری باشد بعضی جاها سیاه کم رنگ و برخی جاها بویژه آن بالا بالاها متاسفانه کاملا سیاه شده است. می باید این موارد را از همدیگر تفکیک کرد. ولی آنچه در مساله انتخابات حایز اهمیت است این است که در این تلقی انتخابات نقش اول را بازی نمیکند. در تلقی اسلام سیاه، مساله ای به نام «مشروعیت الهی» مطرح است. مشروعیت هم در تلقی اسلام سیاه و اسلام سبز به یک معنا به کار نمی رود. سیاه ها وقتی مشروعیت را بکار می برند، بیشتر به یاد شریعت و دین می افتند و لذا مرادشان از مشروعیت حکومت این است که این حکومت به چه میزان با مسایل شرعی و احکام دینی سازگار است و لذا اگر حکومتی نامشروع تلقی شود، یعنی حکومت به لحاظ دینی پذیرفته نیست و به لحاظ شرعی قابل قبول نخواهد بود. در عرف علوم سیاسی وقتی مشروعیت را بکار می برند به هیچ وجه معنایش انطباق با شریعت نیست. مرادشان حقانیت و اعتبار سیاسی است. موجه بودن امر سیاسی و موجه بودن اطاعت مردم در این حوزه مراد است. این که آیا این حکومت صلاحیت سخنگویی از جانب مردم خود را دارد، و در مجامع بین المللی به مثابه نماینده قانونی کشورش پذیرفته می شود یا نه. و به هیچ وجه مراد این نیست که بر این آموزه های این دین یا آن دین منطبق است یا منطبق نیست. منظور از مشروعیت الهی این است که کسانی حق حکومت دارند که حتما از جانب خداوند یا از جانب پیامبرش یا از جانب امامان نشانی به حکومت نصب شده باشند. بر این اساس حکومت را از آن خدا می دانند و صرفا جانشینان خدا بر روی زمین حق حاکمیت دارند. و معتقدند در درجه اول این پیامبر بوده که حاکم بوده و بعد امامانند و امروز که آنها نیستند بنابراین می باید کسانی نایب آنها محسوب بشوند و زمام امو سیاسی را بدست بگیرند. فقیهان کسانی هستند که جانشین پیامبر، امام و یا خداوند محسوب می شوند و آنها هستند که صلاحیت تصمیم گیری در حوزه عمومی را دارند. اگر کسی به نصب فقیه در حوزه عمومی از جانب شارع قائل باشد، علی القاعده دیگر نقشی جز اطاعت برای مردم قایل نخواهد بود، چون اگر در حوزه سیاسی قرار است تصمیم گیری شود، نظر فقها، یا به زبان دقیق تر نظر ولی فقیه بر نظر تمام مردم تقدم دارد، چرا؟ زیرا وی منصوب خدا یا رسول یا امام است. لذا اگر واژه «ولایت فقیه» به کار برده می شود این واژه بار معنایی دارد. گفته نشده است وکالت فقیه، گفته شده ولایت فقیه. ولایت در جایی استفاده می شود که افرادی باشند که صلاحیت تصمیم گیری درباره خود را ندارند، مثلا بچه ها بخصوص وقتی نابالغند، نمتوانند خوب و بد خود را تشخیص بدهند. باید بزرگتری باشد تا بجای آنها تصمیم بگیرد. آنها قیم می خواهند. بچه ها محجورند. کسی که محجور باشد صلاحیت تصرف حتی درباره اموال و سرنوشت خود راندارد. بر این اساس اگر کسانی مردم را در حوزه عمومی محجور بدانند، یعنی بگویند مردم در مسایل عمومی توانایی تصمیم گیری ندارند. آنها احتیاج به ولی دارند، احتیاج به قیم دارند تا در مقابل وسوسه های شیاطین فریب نخورند و مصلحتشان آنچنانکه در لوح واقع است تشخیص داده شود. و ما کسانی هستیم که مصلحت مردم را بهتر از خود مردم تشخیص می دهیم. اگر می خواهید از مردم بپرسید چه کسی مدیر اجرائی جامعه باشد، ما می‏توانیم بهتر از مردم بگویم چه کسی شایسته است ریاست جمهوری یا وزارت را بدست بگیرد و یا با دشمنان کشور چگونه رفتار کند. ما هستیم که این امور خرد و کلان را تعیین می کنیم والا خود مردم صلاحیت تشخیص ندارند. بر این اساس فقها وکیل مردم نیستند، ولی بر مردم هستند. ولایت بر کسی است؛ وکالت از جانب کسی است. اگر من وکیل شما باشم، شما به عنوان موکل هر زمان که مایل باشید می توانید مرا عزل بکنید. اما اگر من ولی بر شما باشم شما چکاره هستید که مرا عزل بکنید؟ شما محجورید، شما تحت سیطره من هستید. شما قاصرید از اینکه مسایل خودتان را تشخیص بدهید. منم که باید به شما بگویم چه چیزی درست است و چه چیزی نادرست. پس معنای منصوب شدن از جانب شارع یعنی از جانب شما مردم انتخاب نشده ایم. مرا خدا منصوب کرده و چون خدا منصوب کرده است، شما موظفید که مرا بپذیرید. شما موظفید با من «بیعت» بکنید. بیعت کردن معنایش انتخاب کردن نیست، یعنی پذیرش آن چیزی که از جانب خدا یا پیغمبر اتفاق افتاده است. من از جانب خدا نصب شده ام و شما با من بیعت می کنید. یعنی اقرار می کنید که من از جانب خدا نصب شده ام و قول می دهید که از من اطاعت کنید. بیعت کردن یعنی قول اطاعت دادن به آن ولی منصوب. انتخابات را معادل با بیعت معنا می کنند، برای همین است که هر زمان در ایران انتخابات صورت می گیرد، می گویند مردم یکبار دیگر با رای خود با نظام تجدید بیعت کردند. این ترجیع بندی است که رادیو تلویزیون دولتی ایران همواره بکار می رود. بنابراین از این دیدگاه انتخابات یعنی تجدید بیعت با رهبری؛ انتخابات یعنی تجدید بیعت با نظام. بر این اساس معنای انتخابات این نیست که من این را بر می گزینم یا آن را بر می‏گزینم. معنای انتخابات این است که ما آن شخصی که برایمان تعیین شده است را می پذیریم و قبول می کنیم و از او اطاعت می کنیم. خوب حالا چرا اگر قرار است فردی که بدون انتخاب ما مردم نصب شده باشد و ما هم چه بخواهیم چه نخواهیم شرعا موظفیم با او بیعت کنیم، پس برگزاری امر پرهزینه انتخابات اصلا به چه معناست؟ یکی از فقها که الان در زمره مراجع هم محسوب می شود در کتاب فقهی خود چنین نوشته است. مطلب ایشان را در کتاب "حکومت ولایی" و کتابی که هنوز امکان انتشار پیدا نکرده " حکومت انتصابی" نقل کرده ام. اگر در زمانی، کشور و جامعه به حدی برسد که برگزار نکردن انتخابات باعث توهین به اسلام شود، باعث این شبهه شود که کشور به شکل استبدادی اداره می شود، برای حفظ ظاهر هم که شده انتخابات برگزار می شود. پس برگزاری انتخابات از باب حکم ثانوی و برای رفع اشکال استبداد است. و برای اینکه نتیجه انتخابات از پیش تضمین شده باشد و مشکلی پیش نیاید آن افرادی را که حکومت صلاح می داند به مردم معرفی می شوند که هر کدام از آنها که انتخاب شوند برای نظام مشکلی ایجاد نشود. لذا وقتی چنین انتخاباتی صورت گرفت که تفاوت چندانی هم با انتصاب ندارد، آن شبهه استبداد مرتفع شده است. مردم می پندارند انتخاب کرده اند، در حالی که واقعا انتخابی صورت نگرفته است. مردم عملا افراد دستچین شده و منصوب را پذیرفته اند. با این شکلی که در مورد انتخابات مطرح شده و شوارای نگهبان به عنوان بازوی مقتدر ولی فقیه این وظیفه مهره چینی و استحاله انتخابات با انتصابات را در انتخابات مختلف بر عهده داشته است. افراد را تعیین می کند و بعد به مردم اجازه می دهد از میان این افراد کسانی را انتخاب کنند. اما گاهی وقتها قدرت پیش بینی آنها هم چندان قوی نبوده، و به اصطلاح از دستشان در رفته، هم در سال 76 هم در سال 88 باور نمی کردند که آنچیزی که پیش بینی کرده اند به منصه ظهور نرسد. جمله ای در ایران بسیار مشهور است؛ از بنیانگذار جمهوری اسلامی شنیده شده است و جمله بسیار با ارزشی هم هست: "میزان رای مردم است". خوب این جمله در این تلقی از اسلام می باید جایگاهش مشخص شود. اگر میزان رای مردم باشد واقعا هر زمان هر کسی را که مردم پسندیدند به کرسی قدرت می نشانند و هر زمان که او را نپسندیدند از کرسی قدرت پیاده می کنند. اما در این تلقی (اسلام سیاه) راستش را بخواهید میزان مطلقا رای مردم نیست. میزان رای مردم است تا آنجا که ولی فقیه صلاح بداند. یعنی اگر صلاح دانست میزان رای مردم است. اگر در جاهایی هم صلاح ندانستند در آن‏صورت در آنجا میزان رای مردم نیست. در آنجا مسایل دیگری امکان پیاده شدن و پیش رفتن دارد. در اموری که اهمیت چندانی ندارند و به سرنوشت نظام بستگی ندارد می توان افسار را به دست رأی مردم داد. اما در امور مهم از قبیل انتخابات خبرگان، انتخابات نمایندگان مجلس شورا و انتخابات ریاست جمهوری نمی توان زمام امر را به جانبی سپرد که قابل پیش بینی نباشد. لذا اسلام سیاه صرفا در انتخاباتی شرکت می کند که اطمینان به نتیجه اش داشته باشد و اگر اطمینان به نتیجه آن نداشته باشد وارد این عرصه نمی شود. مطلبی هم به عنوان مصلحت نظام در این تلقی از اسلام مطرح است. این مصلحت نظام همانند تیزآب و اسید می ماند. هر چیزی را در خود حل میکند حتی امور شرعی، حتی امور اخلاقی، حتی امور قانونی. بنابراین وقتی که مصلحت نظام مطرح باشد در این‏صورت هر امر شرعی که برآورنده این مصلحت فرضی نیست، هر امر اخلاقی مقابل این مصلحت فرضی قدرت مقاومت نخواهد داشت. این مصلحت به قولی از اوجب واجبات است. هر چیزی را می تواند لغو کند و هرچیزی را می تواند تاسیس کند. اگر فرض کنیم که کسانی به این نتیجه رسیدند که این نظام باید حفظ شود «به هر قیمتی» ولو از طرق خلاف شرع، ولو بازیرپا گذاشتن ضوابط اخلاق، ولو با نقض قانون باید حفظ شود. چرا که حفظ نظام از شرع و اخلاق و قانون واجب تر است. خوب در این صورت می پرسیم اگر احیانا مردم اشتباه کردند و کاندیدای مورد نظر نظام را نپذیرفتند؛ به او رای ندادند گفته می شود مصلحت نظام این نیست که فرد دیگری به کرسی بنشیند. مصلحت نظام فقط با آمدن این فرد خاص تامین می شود. بنابرابن با چنگ و دندان هم که شده، با عوض کردن آرا هم که شده، با دروغ و فریب و افترا هم که شده، می باید این فرد بر کرسی بنشیند، هر چه می خواهد بشود بشود، مهم نیست. سر خم می سلامت بشکست اگر سبویی. حالا اگر 60-70 نفر یا 100 نفر هم در خیابانها کشته شدند، جان این اغتشاش گران چه ارزشی دارد در برابر مصلحت نظام؟ این نظام است که در هر شرائطی از هر طریقی باید حفظ شود. در اسلام سیاه، همواره مسایل از بالا به پایین است و هیچ امر از پایین به بالایی پذیرفته نیست. این نظام یک نظام هرمی شکل است. مشروعیت همه اموربه ولی فقیه است. اگر اکثریت مردم به کسی رای بدهند، ولی آن فرد به نظر ولی فقیه صلاحیت نداشته باشد، در آن صورت آن فرد منتخب اکثریت مشروعیت نخواهد داشت. عامل مشروعیت بخش هر چیزی راس هرم قدرت یعنی ولی فقیه است. رای مردم بدون تنفیذ و تایید مقام ولایت فقیه، هیچ پشیزی ارزش ندارد.بنابراین همه چیز از بالا شروع می شود و به پایین سرایت می کند. اگر کسی بپرسد آیا ممکن است خداوند فرد متوسطی را با اختیارات مطلقه بر مردم مسلط کرده باشد و اطاعتش را همچون اطاعت خود بر همگان واجب کرده باشد؟ و بگوید اگر از او اطاعت نکردید به جنگ من آمده اید، و حرف او حرف پیامبر است و حرف پیامبر حرف خداست. این‏گونه خدایی نه حکمت دارد نه عدالت. این خدا را نه قرآن معرف کرده است نه پیامبر. آنچه به این خدا نسبت می دهند صرفا آمال و آرزوهای کوتاه خودشان است. خدای ما اینگونه نگفته است. مصحف ما اینچنین نگفته است. قرآن ما اینچنین چیزی را ترغیب نکرده است. بنابراین نتیجه این بخش از سخن اینکه انتخابات و انتخابات ریاست جمهوری در این تلقی نقش تعیین کننده ندارد و اگر نتیجه آن مطابق میل اولیای امر نباشد، این انتخابات مشروع محسوب نمی شود. مشروعیت هر امری به آن چیزی است که ولی امر صحیح می داند و می پسندد. با واژه ها بازی می کنند. گاهی واژه مشروعیت را از مقبولیت جدا می کنند. میگویند مقبولیت آن چیزی است که نظر مردم است مشروعیت آن چیزی است که شرعا صحیح است. استناد می کنند میگویند که 25 سال پس از رحلت پیامبر صلوات الله علیه، حکومتی که تشکیل شد مقبول بود اما مشروع نبود. و آن حکومت 5 ساله امام علی (ع) هم مشروع و هم مقبول بود. و حکومت امام علی آن زمانی که 25 سال در خانه نشسته بود مشروعیت داشت، اما مقبولیت نداشت. این سیمایی است که از صدر اسلام ارائه می کنند. غافل از اینکه بحث مشروعیت در علم سیاست به معنای توجیه قدرت و چرائی حق امر و وظیفه اطاعت در حوزه عمومی مطرح است و هرگز نمی توان آنرا به معنای شرعی بودن فروکاست. مشروعیت سیاسی به هیچ وجه امکان تفکیک از مقبولیت ندارد. مشروعیت جز "legitimacy" هیچ معنای دیگری ندارد و نباید آنرا با شرعی بودن اشتباه گرفت. از چهار خلیفه ای که در صدر اسلام پس از پیامبر زمامدار مسلمین بودند، واقعا یکی با اقبال عمومی بر کرسی خلافت نشست آن هم امام علی (ع) خلیفه چهارم بود. از سه نفر دیگر، یکیشان با یک شورای 5 نفره انتخاب شد و بعد بقیه مردم با او بیعت کردند و این‏گونه نبود که همگان او را انتخاب کنند. خلیفه دوم توسط خلیفه اول منصوب شد و انتخاباتی در کار نبود. خلیفه سوم توسط یک شورای شش نفره (منصوب خلیفه دوم) برگزیده شد و باز انتخاباتی درکار نبود. از برخی متفکران جای تعجب است که تاریخ اسلام را بد می خوانند. آنچه که اتفاق افتاد اینگونه نبود که اهل سنت صرفا دنبال انتخابات باشند و شیعیان صرفا دنبال انتصاب باشند. اگر هم انتصاب محور اندیشه شیعی آن دوران بوده پس از ائمه که با انتصاب قابل حل نیست، چرا که نصب خاص منتفی است و نصب عام هم افسانه ای بیش نیست و در امکانش تردید است چه برسد به وقوعش. این تلقی که در ایران معاصر شاهدش هستیم به اسلام اشعری سنی بسیار نزدیک شده است و از آن تلقی عدالت مدار شیعه دور شده است. این بخش اول سخن که آشنایی با انتخابات در اسلام سیاه بود. جایگاه انتخابات در اسلام سبز اما جایگاه انتخابات در اسلام سبز چگونه است. این تلقی معتقد است اسلام و دموکراسی با هم قابل جمعند. لازم نیست بخواهیم ما اصول دموکراسی را از متن کتاب و سنت استخراج کنیم، خیر می گوییم می توانیم مسلمان باشیم اما در قرن بیست و یکم هم زندگی بکنیم؛ در دنیای مدرن هم نفس بکشیم؛ هم ایمانمان را حفظ کنیم؛ هم به شعایر دینیمان عمل کنیم اما در حوزه عمومی با مناسبات دموکراتیک پیش برویم. حکومتی دموکراتیک داشته باشیم که در عین حال به ارزش های دینی که مورد احترام اکثریت جامعه است با احترام برخورد کند. این خلاصه دیدگاه اسلام سبز در مساله دموکراسی و انتخابات است. در اسلام سبز اکثریت مردم تعیین کننده جهت جامعه است. هیچ‏گاه نمیتوان نه شرعا نه قانونا و نه عقلا با زور کسانی را به جهتی واداشت. اگر ما جهت اکثریت مردم را نمی پسندیم، جز کار فرهنگی هیچ کار دیگری نمی توانیم بکنیم. هرگز نگفته ایم هرچه اکثریت گفته اند صحیح است. می گوییم هر چه اکثریت گفته اند قابل احترام است. باید به رای اکثریت گردن نهاد. اما می توان با آنها مخالف بود. امکان مخالفت یک سخن است اما گردن نهادن یک سخن دیگر است. اگر کسانی مقابل رای اکثریت مردم می ایستند در هرفرهنگی دیکتاتور محسوب می شوند. دیکتاتوری یعنی ایستادن مقابل رای اکثریت مردم. اما معنایش این نیست که حتما این اکثریت درست می گویند. چه بسا در مقطعی اکثریت اشتباه کنند. در مقابل اشتباه اکثریت شمای اقلیت باید کار فرهنگی کنید. باید روشنگری کنید. اگر اکثریت سخن شما را پذیرفتند، شما بر کرسی می نشینید. اگر نپذیرفتند می باید کار فرهنگی خود را ادامه دهید. هیچ نص معتبر دینی نداریم که به ما شرعا اجازه داده باشد که ما با زور بخواهیم مردم را به بهشت ببریم. هیچ نص معتبر دینی نداریم که به ما شرعا اجازه داده باشد که ما با زور بخواهیم مردم را دیندار کنیم. مثل اینکه من بخواهم با زور کسی را عاشق خود بکنم. مگر عشق با زور می آید که ایمان با زور بیاید. ایمان و عشق هم سنخ و هم جنسند. برای عاشق شدن مقدماتی لازم است. برای مومن شدن هم مقدماتی لازم است. اما در میان این مقدمات سرنیزه و زندان و قتل و دستگیری نیست. با اینها مردم از دین می رمند؛ هرگز به دین نمی گروند. پیامبر با محبت دلها را تسخیر کرد. قدرت ظاهری نداشت، لذا در صدر اسلام ابوسفیان ذکر کرد :"محمد اول قلبهای ما را تسخیر کرد، انگاه خانه ها و شهرهای ما به تصرفش درآمد". امروز قلبهای مرم ایران در تصرف شما نیست. و برای همین است که شما نیاز دارید به سرنیزه متوسل شوید. اگر قلبها رام شما بود، اگر دلها یار شما بود، هرگز نیازی به غل و زنجیر نداشتید. دراسلام سبز مردم مالک سرنوشت خویشند و مالکیت در اسلام یکی از اصول مسلم است. لذا روزنامه واشنگتن تایمز در سرمقاله شماره 16 جولای اخیر خودش نوشته در این فتوای اخیر آیت الله منتظری، این جان لاک است که در ایران سخن می‏گوید. او از مالکیت سخن می گفت این هم از مالکیت سخن می گوید. کسانی در ایران پیدا شده اند که بنیاد دموکراسی را درست شناخته اند. اینها شبیه توماس جفرسون از حقوق طبیعی یاد می کنند. می گویند مردم حق طبیعی تعیین سرنوشتشان را دارند. می گوید، انگار من اعلامیه استقلال آمریکا را به زبان فارسی می شنوم. ایرانیها همان را دارند دنبال می کنند. اینها را این روزنامه نگار آمریکائی نوشته است. اما فتوای این فقیه بزرگ، تلقی او از اسلام است. ظاهرا ایشان نه جان لاک خوانده، نه توماس جفرسون و نه متأثر از اعلامیه استقلال آمریکاست. اما آن‏چیزی که نوشته است اتفاقا با رویکرد لاک و جفرسون مشابهت فراوان دارد. چرا؟ چونکه مطلب عقلانی است و هرکسی درست بیاندیشد به نتیجه مشابهی می رسد. لذا فقهای سبز ایران معتقدند که مالکیت حق مسلم مردم است، اما مالکیت فقط مادی نیست، ما مالکیت معنوی هم داریم. مالکیت معنوی هم به اندازه مالکیت مادی محترم است. مالکیت بر مقدرات و سرنوشت سیاسی از جمله مصادیق مالکیت معنوی است. این سخن آخوند خراسانی 103 سال پیش است. رهبر دینی نهضت مشروطه ایران که ذکر می کند حق امکان تعیین سرنوشت درحوزه عمومی متعلق به مردم است؛ اصالتا و بالاستحقاق متعلق به مردم است. هر کسی می خواهد به اسم مردم بر مردم حکومت کند باید از مالکان این حق اجازه بگیرد، نه برعکس. این مردم نیستند که باید از فقها اجازه بگیرند. این حکام و فقها هستند که باید از مردم اجازه بگیرند که آیا ما مجازیم در امور سیاسی شما دخالت کنیم یا نه. لذا تعیین سرنوشت با حق مالکیت آغاز می شود. مردم ایران مالک مشاع سرزمین خود هستند. اگر فردی از دنیا برود، خانه او به شکل مشاع به همه فرزندانش می رسد. ایران به شکل مشاع به همه ایرانیان تعلق دارد. هر کسی می خواهد در این ایران تصرف کند. به نام ایران سخن بگوید، به نام ایران تصمیم بگیرد، باید از مالکان مشاع ایران، یعنی شهروندان ایرانی کسب اجازه کند. این کسب اجازه در انتخابات صورت می گیرد. و مردم به کسی اجازه می دهند که منتخب آنهاست. مبانی شرعی این هم بسیار روشن و واضح است. اگرچه اینها در فلسفه سیاسی غرب مستحکم است، اما در مسایل دینی ما هم این امور کاملا واضح و مبین است. حدیث معتبری داریم از پیامبرمان. ایشان فرموده اند: "الناس مسلطون علی اموالهم و انفسهم". مردم بر مال و جان خود مسلطند. هرکسی بخواهد در مال من تصرف کند باید از من اجازه بگیرد. جامعه هم متعلق به آحاد جامعه است. اگر کسی می خواهد در جامعه ما تصرف کند، باید از ما اجازه بگیرد. انتخابات شکل نهادینه امروزی تصرف در حوزه عمومی است. در مساله نماز جماعت گفته شده، و در کتابهای فقهی هم نوشته شده است، اگر مردم از امام جماعتی خوششان نمی آید، ایشان لازم نیست به مسجد تشریف بیاورند. چرا؟ برای اینکه مردم ایشان را دوست ندارند. مردم می توانند پشت سر کسی نماز بخوانند که او را دوست داشته باشند. اگر مردم از این فرد کراهت دارند، در اینصورت ایشان نیایند، دیگری بیاید. حالا از نماز جماعت بالاتر. اگر مردم از حاکمی نفرت دارند. او را نمی پسندند، از او خوششان نمی آید؛ نه اینکه مستحب است ایشان تشریف ببرند؛ نه اینکه مکروه است ایشان تشریف ببرند، واجب است ایشان تشریف ببرند و پشت سرشان هم نگاه نکنند. حرام است ایشان بمانند، مثل اینکه من از شما خوشم نمی آید. شما حق نداری وکالت مرا به عهده بگیری. حکومت نوعی وکالت از جانب مردم است. بالاتر از وکالت، ما تو را اجیر کرده ایم، تو در اجاره مایی که کشور ما را اداره کنی. تو کارگر مایی، ما کارفرمای توییم. مردم کارفرمایند، حکومتگران کارگرند. کارگر در محدوده ای که کارفرما تعیین می کند حق تصرف دارد. و قانون اساسی قانون کار ماست. قانون اساسی است که مشخص می کند تو چه بکنی؛ چه نکنی. و در قانون اساسی علی القاعده می نویسند که عمر همه مقامات محدود و موقت است. اما سروران ما در قانون اساسی جمهوری اسلامی نوشتند که مقامی نامحدود و مادام العمر داریم، خوب غلط نوشته اند، سنت قانون نویسی را رعایت نکرده اند. خدا از سر تقصیراتشان بگذرد. به قول مرحوم آیت الله خمینی در روز12 بهمن سال 57: اگر پدران ما چیزی نوشته اند، برای خودشان نوشته اند. ما هم به اندازه پدرانمان حق داریم قانون بنویسیم. مراجعه به رأی مردم همیشه پسندیده است. اگر امروز بحث رفراندوم مطرح می شود. چطور این رفراندوم 30 سال پیش خلاف شرع نبود، امروز خلاف شرع شده است؟ چه کسی بهتر از خود مردم جواب می دهد. چه کنیم؟ کشور را چگونه اداره کنیم؟ امروز بحرانی پیش آمده است. دوباره باید از صاحبان این خانه ویرانه بپرسیم. مردم، صاحبخانه ها، خانه را چگونه اداره کنیم؟ رفراندوم معنایی جز این ندارد. این حق شرعی، اخلاقی و قانونی ماست که اظهار نظر کنیم چگونه جامعه مان را اداره کنیم. پس به لحاظ فقهی حکومت کردن جز به رضایت مردم جایز نیست. آیا دموکراسی همین نیست؟ این که بعضی فرهیختگان می فرمایند ما برای برون رفت از بحران موجود چاره‏ایی نداریم جز اینکه فقه و شریعت را به کناری بیاندازیم، چرا که فقیهان در این باره متهافت و متضاد سخن گفته اند، سخنی به غایت نادرست است. اگر برخی فقیهان در مسئله ای اشتباه کرده اند، از آنها باید خرده گرفت، نه اینکه علم فقه را دربست تخطئه کرد. مثل اینکه ما بگوییم برای برون رفت از بحران مسایل عرفان را کنار نهیم، چرا؟ چون عارفی سوء استفاده کرده است. می باید جامعه شناسی را کناربگذاریم، چرا؟ چون برخی جامعه شناسان غلط استنباط کرده اند. ما هم فقه سیاه داریم، هم فقه سبز داریم. هم فقه استبدادی داریم؛ هم فقه دموکراتیک داریم. این سخن که بگوییم باید برای رهائی فقه را به کناری نهاد و از اسلام منهای شریعت و فقاهت دفاع کرد، مثل این است که بگوئیم باید حقوق را از علوم انسانی حذف کنیم. فقه حقوق دینی است. بجای این سخن نسنجیده بگویید فقه دموکراتیک باید داشته باشیم. بگویید فقه دیکتاتوری را به زباله دان بیاندازیم. اما نگویید فقه عامل همه مشکلات است. آن فقیه سیاه است که عامل مشکلات است. این همه فقهای سبز داریم فقیه سیاه هم داریم. یا اگر استدلال می کنند با این مضمون «هر دو دسته از فقیهان به روایاتی استناد میکنند. اولی این است که از بنیاد، دین و شریعت و روایت را به کناری نهیم و پیرو عقل باشیم و در دوران جدید سخنان منقرض شده را دوباره مطرح نکنیم.» در پاسخ به این سخنان کم رمق و رنجور می پرسم کدام رشته علمی را سراغ دارید که همه عالمانش یکصدا سخن بگویند و اختلاف نداشته باشند؟ آیا همه عرفا یک گونه شهود کرده اند؟ آیا کشف در مکتب خراسان با مکتب اندلس یک گونه است؟ آیا در روانشناسی همه علما اجماع دارند درباره همه مسایل؟ اگر اختلاف عالمان علوم انسانی باعث ضعف و نفی علوم انسانی نشده، چرا اختلاف فقیهان به طرد فقه و حذف شریعت بیانجامد؟ شنونده باید عاقل باشد و بین این تلقی های مختلف آن تلقی را بپذیرد که معقول تر است. نه اینکه به بهانه اختلاف بگوییم فقه را به کناری نهید تا ایران آزاد شود. این راه انحرافی نشان دادن و آدرس غلط دادن است. بیراهه و سراب را به جای راه به تشنگان نشان دادن است. یکی از فقهای بزرگ لبنان کتابی نوشته است به نام " ولایت الامه علی نفسها" یعنی ولایت مردم برخودشان. عبارت اخرای دموکراسی به زبان عربی. آن چیزی که ما می خواهیم این است. ما می خواهیم خودمان سرنوشت خودمان را تعیین کنیم. قبل از انقلاب یک نفر آن بالا می نشست برای 20-30 ملیون نفر آن روز تصمیم می گرفت. گفتیم این مناسبات باید عوض شود. او به دین اعتنایی نداشت. امروز یک نفر آن بالا می نشیند برای 70 میلیون تصمیم می گیرد. او به نام دین چنین می کند. هیچ تفاوتی نمی کند. ایرانی باید تصمیم بگیرد و برای اینگونه مسایل مهم باید از آحاد ایرانیان بپرسند. یعنی انتخابات، یعنی رفراندوم. اگر پرسیدند و عمل کردند راه درستی است؛ نپرسیدند یا بر خلاف نظر مردم عمل کردند کار نادرستی کرده اند. حداکثر سلطنت سکولار و لاییک رها شده است، سلطنت اسلامی به جایش نشسته است. ما آنچیزی که می خواستیم نفی سلطنت بود. نام این سلطنت و آن سلطنت که ملاک نبود. بنابراین در تلقی سبز، مشروعیت با مقبولیت تفاوتی ندارد؛ هر دو یک روی سکه است. در اسلام سبز هیچ مقام مادام العمر سیاسی سراغ نداریم. هر چیزی که راکد بماند مثل مرداب می گندد. برای اینکه آب تازه باشد باید در حرکت باشدو مقامات اصلی هر چند سال، 4 سال،7 سال، 10 سال می باید عوض شود. در سال 68 در مجلس بررسی نهائی قانون اساسی، این مساله مطرح شد که مطرح کننده‏اش هم شخص هاشمی رفسنجانی بود. مطرح کرد که ولایت فقیه باید مدتش 10 سال باشد و ولی فقیه در مقابل مجلس خبرگان مسئول است. و هر دو مطلب هم رای آورد. اما آنروز جامعه مدرسین حوزه علمیه قم نامه‏ای نوشت و گفت "که نمی شود کسیکه نایب امام زمان است 10 سال نایب باشد و بعد نباشد. این معقول نیست." دوباره برگرداندند و این مطلب را از متنی که قرار بود متن قانونی شوذ حذف کردند. به هر حال هر 10 سال و حداکثر دو دوره مجموعا بیست سال خیلی بهتر از مادام العمر و دل به حضرت عزرائیل سپردن است! اگر رهبر، احتمال بدهد امکان کناررفتن دارد، به گونه ای تصمیم می گیرد که بتواند نظر مردم را جلب کند. همه باید به مردم پاسخگو باشند. اگر ما نهادهای غیرپاسخگو داشته باشیم، یعنی استبداد را پذیرفته ایم. استبداد معنایش پاسخگو نبودن در مقابل مردم است. پاسخگو بودن یعنی نهادی باشد که از شما بپرسد و شما موظف باشید جواب بدهید. در قانون علی القاعده مجلس خبرگان چنین وظیفه ای دارد. اما با همان مهره چینی های شورای نگهبان، مجلسی ساخته اند که آنها توان پرسشگری را ندارند. اگر فردی هم پیداشود، یک پرسش بسیار نرم هم مطرح بکند، می بینیم با او چگونه برخورد می کنند. می گویند که مشروعیت مجلس خبرگان به رهبری است نه برعکس. درحالیکه قانونا مشروعیت رهبری به خبرگان است نه برعکس. فاصله این دو تلقی از زمین تا آسمان است. این هم اجمالا بخش دوم سخن من یعنی تلقی سبز از انتخابات در اسلام سبز. در انتخابات اخیر چه گذشت؟ بخش سوم و بخش آخر سخنان من. در انتخابات اخیر چه گذشت؟ آن چه که گذشت همه شما بهتر می دانید من صرفا به رئوس برخی مطالب اهم اشاره می کنم. رای اکثریت و اقلیت در نتیجه انتخابات با هم عوض شد. انتخابات با شکوه فراوان برگزار شد. در تاریخ ایران بی سابقه بود این مقدار از ایرانیان در سرنوشت خود دخالت بکنند. دخالت کردند، اما آن چیزی که شنیدنید، حاصل رأی آنها نبود. نتیجه اعلام شده با واقیت صندوقها دو دنیای متفاوت بود. مراد از تقلب این نیست که 10 رای در صندوقی کم و زیاد شد. مراد این است که آن چیزی که اعلام شد با آن چیزی که در صندوق ها بود کاملا متفاوت است. اگر قرار بود این مطلب آزمون شود می باید ته برگ آرا با خود آراء مورد تطبیق قرار بگیرد و ضمنا آراء هر صندوق از این زاویه که با یک خط نوشته شده مورد بررسی قرار گیرد. هیچکدام از این دو امر مهم احراز نشد. بنابراین مراد ما ازاینکه "رای من کجاست؟" یعنی اصلا رای من خوانده نشد. اینکه با آن سرعت و با آن شتاب نتیجه را اعلام کردند. و نتیجه هم به شکل خطی پیش می رفت و هیچ آراء باطله ای هم تا دو سوم اولیه اعلام نتایج مشاهده نمی شد و در تمام صندوق ها هم یک نسبت ثابت رعایت می شد، «معجزه الهی» بوده اما این معجزه، معجزه خداوند نبود، معجزه نمایندگان ادعایی خدا روی زمین بود. نتیجه منطقی این مطلب این است که برگزار کنندگان این انتخابات، امین مردم ایران نیستند؛ چه وزارت کشور، چه شورای نگهبان. و مقاماتی هم که از نتایج از صندوق برآمده این انتخابات با شتاب حمایت کردند، آنها هم خودشان را به صف کسانی که امین مردم ایران نیستند ملحق کردند. اینکه قبل ازاعلام نتیجه قانونی انتخابات، مقام رهبری سه بار بیاید و از فرد مورد نظرش حمایت بکند در نظر مردم ایران کار کاملا ناشایستی بود. یک خطای استراتژیک بسیار بزرگ بود. و این اعتراضی که در ایران صورت گرفته فی الواقع مردم میگویند ما را تحقیر کرده اید. ما آمدیم رای دادیم، رای ما مثل ناموس ماست. ما می خواهیم کشورمان را آنگونه که خودمان می خواهیم اداره کنیم. بدست کسی بسپاریم که او را می پسندیم، نه آن کسانی که شما می پسندید. فی الواقع امروز دعوای این دو نظریه با هم ، اسلام سبز و اسلام سیاه. مردم می گویند ما می خواهیم کشورمان را همانگونه که رأی دایم اداره کنیم، مقامات و ولی فقیه می گویند کشور آنگونه که ما می خواهیم اداره خواهد شد. مردم مقاومت می کنند، با گلوله از آنها پذیرایی می شود و به این شیوه وقتی می گوییم این افراد امین نیستند، اگر می خواهند سر پستهایشان بمانند، می بایست امانت داری خودشان را اثبات کنند. اثبات کنند که صلاحیت خدمتگزاری به ملت ایران را دارند. اگر اثبات کردند می توانند ادامه کار بدهند، اگر نتوانستند اثبات کنند کنار می روند. این ما نیستیم که می بایست اثبات کنیم در انتخابات تقلب شده است. بر اساس مبانی دقیق فقهی، این حکومت است که باید اثبات کند امین ملت ایران است، و اگر نتواند خودبخود معزول است. این سخن بزرگترین فقیه و مرجع تقلید ایران است. می گوید حکومت باید اثبات کند که می تواند امانت دار مردم باشد. و اگر نتواند اثبات کند از این به بعد "اصالة الصحه و اصالة الحلیة" در موردش جاری نمی شود. در مورد فردی که از او سایقه دروغگوئی نداریم می گوئیم حرف شما را قبول دارم مگر خلافش ثابت شود. اما اگر از یک آدم دروغگو سخنی بشنویم می توانیم بگوییم حرف شما درست است مگر خلافش اثبات شود؟ به آن دروغگو می گوییم حرف شما دروغ است مگر خلافش اثبات شود. الان نحوه مواجه ما با حکومت ما این شده است. آن چیزی که از مقامات معظم و غیر معظم می شنویم دروغست، مگر راست بودن آن اثبات شود. در حالیکه قبلا شرعا می گفتیم راست می گویند، مگر خلافش اثبات شود. نکته بعدی، آن چیزی که بعد از انتخابت اتفاق افتاد، مساله انتخابات را می گذاریم کنار. اصلا فرض می کنیم آن چیزی که حکومت می گوید صحیح باشد، و آن چیزی که منتقدان و معترضان می گویند ناصحیح. اگر واقعا شما پیروز انتخابات بودید، و با رایی بالا نزدیک 25 میلیون هم برده باشید، این همه بگیرو ببندها برای چیست؟ پیروزی که بگیروببند ندارد. پیروزی که نیازی به زنجیر ندارد. این که بلافاصله یک شبه دهها نفر از سران اصلاحات، از روسای احزاب اصلاح طلب را دستگیر کنید، بسیاری از فعالان سیاسی و روزنامه نگاران را به زندان بیافکنید، هر کسی هم که اعتراض مسالمت آمیز مطابق همین قانون اساسی داشت، با او هم برخورد خشن کنید معنایش چیست؟ معنایش این است که یک کاری کرده اید، که می خواهیم آن را پنهان کنید. و آن خبری که قرار است پنهان شود همان تقلب بزرگ و جابجایی آراء بوده است. اگر تقلبی هم صورت نگرفته بود، حکومتی که روی مردم بی دفاعش آتش بگشاید، آن حکومت نامشروع می شود. متاسفانه تعداد کشته های تظاهرات مسالمت آمیز تهران یقینا بیشتر از 20 نفر است. حداقل از رقمی بین 60 تا 90 نفر شهید در خیابانهای تهران خبر می رسد. و هر روز جنازه ای را از سردخانه های تهران به عزیزانشان تحویل می دهند. آیا کسی درد این پدران و مادران را که پس از 40 روز انتظار به او بگویند بیا جنازه فرزندت را تحویل بگیر، درک می کند؟ حق گرفتن مجلس ترحیم هم نداری. حق گرفتن تشییع جنازه هم نداری. برای فاتحه خواندنش هم باید از ما اجازه بگیری. فردی را که اخیرا کشته اند، شهید آخری که اسمش مشخص شده است، دهانش خرد شده بوده است. محسن روح الامینی و اتفاقا پدر او به اردوگاه اصولگرایان هم متعلق است. پسر سبز بوده است، پدر در طیفی دیگر. فک و دندانهای او را خرد کرده بودند. وقتی که در سخنان مادر و پدر او خواندم که دهان این پسر 25 ساله را بازجوها خرد کرده اند. به یاد این جمله 30 سال پیش افتادم. مرحوم آیت الله خمینی در آن زمان می گفت: " من دولت تعیین می کنم. من به پشتوانه این ملت توی دهن این دولت می زنم." و او واقعا به پشتوانه مردم دولت و حکومت دو هزار و پانصد ساله را عوض کرد. الان سی سال گذشته است. اکنون سخن متضادی می شنویم. انگار می گویند "من دولت تعیین می کنم. من به اعتبار این دولت توی دهن این ملت می زنم." ببنید فاصله از کجاست تا به کجا. رهبر یک انقلاب مردمی می گفت این دولت غیرقانونی است. من به پشتوانه این ملت دولت تعیین می کنم. حالا سی سال گذشته است جانشین همان رهبر دولتی را منصوب کرده، بر سر کار گذاشته و به پشتوانه این دولت غاصب دروغگو توی دهن این ملت مظلوم می زند. بچه های این ملت را در خیابان به گلوله می بندد، در زندان شکنجه شان می کند. آن چیزی را که در مورد زندان گوانتانامو شنیده بودیم و فیلم آن را دیده بودیم، متاسفانه همان خبرها را از زندان کهریزک، زندان قصر فیروزه، زندان رجائی شهر کرج و زندان اوین و دیگر زندان هایی که اسمشان را حتی من زندان رفته هم نشنیده ام به گوشمان می رسد. و کسی نیست مشخص کند این خبرها درست است یا نادرست. اینکه زندانی را لخت مادرزاد کنند و او را تحقیر کنند در کجای این شریعت نوشته شده است؟ کدام قانون به شما این اجازه راداده است؟ مسائل و مصائب دیگری هم هست که از بیانش در جلسه عمومی شرم دارم. به هر حال خواست اکثریت ملت ما، برکناری این رییس جمهور غاصب است. می آیند در یک خیمه شب بازی معاون اولی را می گذارند و بعد برای نمایش اینکه مقام رهبری صفش از این رییس جمهور جداست. می نویسند: "لغو کنید؛ کان لم یکن اعلام کنید این معاون اول را". در خواست ملت ما عزل معاون اول رئیس جمهور نبود. کف مطالبات ما عزل خود رئیس جمهور بود. آن زمان در بحبوحه پیروزی انقلاب، شاه برای آرام کردن اعتراض رو به افزایش مردم، می پنداشت که اشکال از دولت است. هویدا را عوض کرد، آموزگار را بر سر کار گذاشت. آموزگار را عوض کرد ازهاری را گذاشت. ازهاری را برداشت بختیار را گذاشت. شعار آنروز مردم آن بود که " ما میگیم شاه نمیخواییم، نخست وزیر عوض میشه". مردم ما هم امروز به همان سیاق شعار می دهند "ما می گوییم رئیس جمهور نمی خوائیم، معاون اول عوض می شه". واضح است که عزل رئیس جمهور کف مطالبات ملت ایران است، بالاتر از ایشان هم مسائلی است. مردم ایران امروز بیدارند و می فهمند که یک صف سیاه داریم، یک صف سبز. احمدی نژاد نماینده اجرائی صف سیاه و میرحسین موسوی نماینده صف سبز است. هر کسی از احمدی نژاد دفاع بکند در آن صف سیاه قرار می گیرد و کمترین خواست مردم برگزاری رفراندم است، نه فقط تجدید انتخابات. مساله تجدید انتخابات یک امر فرعی شده است. دیگر مساله از خود ریاست جمهوری هم بالاتر رفته است. شعار بعد از الله اکبر شبهای تهران را نشنیده اید؟ آیا مردم با این شیوه اداره جامعه شان موافقند یا نه؟ بزرگان اصلاحات با تأخیر فراوان این سخن را بالاخره بر زبان آوردند، که ما رفراندوم می خواهیم. آنهایی که می گویند رفراندوم خلاف شرع است، خلاف قانون است، رهبر باید اجازه بدهد؛ امروز در صلاحیت خود ایشان هم تردید شده است. و لذا از "فصل الخطاب" بودن افتاده اند. این که می بینید پشت سر هم به مراجع تقلید نامه نوشته می شود یعنی ما رهبری را فصل الخطاب نمی دانیم. چرا که به خیانت در امانت ملی متهم شده اند. شما که پیشوایان دینی این جامعه هستید وسط بیایید مردم به شما اعتماد دارند، شما نظارت کنید تا بتوانیم رفراندوم ملی برگزار کنیم. آخرین سخن من. عرایضم تمام شد. مطلبی که می خواهم اشاره کنم، خبری است که دقائقی قبل از این سخنرانی به گوشم رسید. خبر در مورد یکی از متفکران زندانی ما در اوین است، دکتر سعید حجاریان. خانواده او برای حفظ جان عزیز در بندشان از مصاحبه پرهیز می کردند. امروز بر خلاف گذشته کارد به استخوانشان رسیده و با صدای بلند فریاد می کنند که سعید حجاریان، که به تیر غیب حکومت معلول و بیمار شده، دارویش را به دستش نرسانده اند و گفته اند ما دارویی را که خودمان تجویز کنیم به او می دهیم، لذا او با اختلال کبدی و قلبی مواجه است و ساعتها زیر آفتاب بالاتر از 40 درجه مرداد تهران مورد بازجویی قرار می گیرد و سپس آب یخ به روی او می ریزند و می خورانند، تا رگهای باقیمانده متصل به مغزش در این انقباض و انبساط دچار مشکل شود، وضع ریه و قلب او به هم ریخته است. خانواده او از جامعه جهانی و از تمام ایرانیان استمداد فوری کرده است. به داد حجاریان برسید جان او درخطر است. به خانواده حجاریان گفته اند ما در بازجویی های وی حکم ویژه از بالا داریم یعنی دستمان کاملا باز است که هر چه می خواهیم انجام بدهیم. جالب است سناریوئی که زندانیان سیاسی باید به انجام آن اعتراف کنند هفته قبل در خبرگزاری فارس و روزنامه کیهان منتشر شده است. خلاصه اش این است که در اسلام سیاه "گذار به دموکراسی" جرم است. گذار به دموکراسی یعنی انقلاب مخملی. یعنی اگر کسی برای استقرار دموکراسی در کشورش کوشش کرد، بخصوص اگر کوشش فکری و تئوریک و کوشش تشکیلاتی کرد، مجرم محسوب می شود. چرا؟ برای اینکه اگر این مسایلی که در علوم سیاسی جزء بدیهیات و اولیات است در جامعه نفوذ کند و پذیرفته شود، دیگر کسی به ترهاتی که حکومتی ها می گویند گوش نخواهد کرد. اگر گفته شود که در حوزه عمومی مردمند که باید تصمیم بگیرند، معنایش این هست که ما با ولایت فقیه مخالفیم. همه اینهایی که الان در زندان هستند چنین جرمی دارند. چون آنها برای دموکراسی مبازره می کردند. اگر این سخن را بپذیریم یعنی “transition to democracy” که یک اصطلاح جاافتاده "political sciences" است در ایران جرم محسوب می شود. یعنی علوم انسانی، جامعه شناسی سیاسی، علوم سیاسی بالا تا پایینش جرم محسوب می شود. یعنی همه عالمان سیاست و استادان علوم سیاسی در تهران مجرم محسوب می شوند. خوب اگر حکومتی با علوم انسانی در افتد، با علم در افتد، با خرد جمعی بشر درافتد، تکلیفش معلومست که به کجا می رود. در پایان یک بار دیگر فرضیه بحث را مرور می کنیم: اسلام سبز به انتخابات قائل است و در حوزه عمومی محور فعالیتش انتخابات دموکراتیک است. در اسلام سیاه انتخابات صرفا امری تشریفاتی و تزئینی و برای بستن دهان دشمنان است و هیچ محلی از اعراب ندارد. والسلام * سخنرانی محسن کدیور در دانشگاه جرج میسن، ویرجینیا، یکشنبه 4 مرداد 1388 به دعوت گروه «رأی من کجاست؟» واشینگتن