اسلحه اش را به سمتم نشانه رفت گلوله را دیدم فرصتی نبود به شقیقه ام خورد اما مثل آنکه نمردم ، دمی گذشت ، زنده بودم ! پلاستیکی بود ! حالا میخواهم با تو که به من شلیک کردی کمی حرف بزنم !
بقول خودتان اخوی ! سید ! مشتی ! بسیجی ! میخواهم کمی به حرفهای من که یک زمانی حاجی بودم و حالا عموی برو بچه های جنبش سبز گوش بدی :
یک بار فقط یکبار آن اسلحه را به دست یکی از دوستانت بده خشابگذاری کن مسلح کن ، از ضامن خارج و بعد بگو دو دقیقه آنرا به سمت پیشانیت بگیرد ! به لوله اسلحه نگاه کن ! چقدر جرات داری ؟
هرگز چنین جسارتی نخواهی داشت ! چرا که تو از نگاه من ترسیدی ! از چشمهای من ! چه رسد به تفنگی مسلح ! دیدی که چقدر حقیرو زبونی ؟
راستی شنیدم که همرزمانت دیروزدر چهار راه کالج پنجه برگیسوی دختری افکندند ، و در پناه حمایت مسلحانه دیگر همرزمان او را ربودند ! خاک برسرتان که مرثیه کاروان اسرای کربلا سر میدهید بخاطر قیمه برسر وسینه میکوبید ! وبعد ، خود بدتر ازآن میکنید.
راستی شنیدم که همرزمانت دیروزدر چهار راه کالج پنجه برگیسوی دختری افکندند ، و در پناه حمایت مسلحانه دیگر همرزمان او را ربودند ! خاک برسرتان که مرثیه کاروان اسرای کربلا سر میدهید بخاطر قیمه برسر وسینه میکوبید ! وبعد ، خود بدتر ازآن میکنید.
در هر صورت خواستم از توتقدیر کنم که حداقل اسلحه ات را به سمت یک مرد نشانه گرفتی ! چرا که ابتدا فکر میکردم که خیلی نامردی ! ولی حالا مطمئنم که از تو نامردترنیز بین دوستانت هست !
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر